قسمت 2 عشق ناخواسته 💑
#قسمت_2_عشق_ناخواسته 💑
کاراتو بکن الان می یام-.منتظرم عشق من بای-.بای.گوشیو قطع کردم و از جا بلند شدم.شلوارک کوتاه آدیداسم رفته بود لای پام.نق نقی کردم و با دست کشیدمش بیرون.جلوی آینه میز آرایشم ایستادم و خودمو دید زدم.شده بودم عین میت!بعضی وقتا از قیافه خودم می ترسیدم.گوستم زیاد از حد سفید و بی رنگ بود.چشمامم یه رنگ خاصی بود.سبز خیلی خیلی روشن که به سفیدی می زد.برای همینم بنفشه و شبنم چشم سفید صدام می کردن.
موهام بی رنگ و بی حال ریخته بودن کنار صورتم.عین خون آشام شده بودم.کش مومو برداشتم و موهای بلندمو که تا وسط وسط کمرم بود با کش بستم.دمپایی ابری هامو پام کردم و با غر غر رفتم بیرون.اتاق من توی طبقه دوم ساختمون بود و خوبیش این بود که دستشویی و حمام مجزا داشت.رفتم تو دستشویی و درو بستم.بدجور ذهنم مشغول بود.اگه قبول نمی شدم چی؟ اگه ... ای خدا می دونی که تنها امیدم به همینه که قبول شده باشم.ولی خودمم می دونستم که امیدم الکی بود با رتبه 0333 مگه می شد پزشکی قبول شده باشم؟ مسواک زدم و آبی هم توص صورتم پاشیدم و رفتم بیرون.بالای پله ها که رسیدم نشستم روی نرده و لیز خوردم تا پایین-:هورااااااااااااااااا...عزیز جون پایین پله ها بود و داشت با چشمای گشاد نگام می کرد.با دیدن نگاهش خنده ام گرفت و در حالی که لپای باد کرده و پر چینش رو می بوسیدم گفتم-:صبح عزیز جونم بخیر-!نه نه حالت خوبه؟-آره نه نه جونم از این بهتر نمی شم؟نشست لب پله و در حالی که خودشو به چپ و راست تکان می داد گفت-:من از دست تو چی کار کنم؟ ای مادر نمی گی می افتی من خاک به سرم می شه؟ فکر کردی عین این یارو عنکبوتیه ایه؟ نخیرم هیچم عنکبوت نیستی.می افتی ضربه مغزی می شی و خودت خالص می شی ما رو در به در می کنی!ای خدا منو بکش از دست این راحت شم.این دختره تو آفریدی؟ من مطمئنم تو قرار بوده پسر بشی خدا وسط راه پشیمون شده.از حرف عزیز غش غش خندیدم و گفتم-:عزیز جونم چرا اینقدر جوش می زنی الهی من پیش مرگت بشم؟ من کالس این کاراو رفتم.هیچیم نمی شه.بلدم چی کار کنم-.آره دیگه اینا کلکه پوله مادر!دلت خوشه که بلدی وقتی می افتی یه کاری کنی ضربه مغزی نشی.آخه مگه ممکنه نه نه؟ می افتی و تا می یای به خودت بیای زرتی زبونم لال می میری.آدمی ... نعوذباهلل فرشته نیستی بال دربیاری که ... بچه های مردمو با این چیزا گول می زنن جفنگ بازی یادتون می دن بعد می گین برین شما شدین عنکبوتی.با عشق بغلش کردم و گفتم-:الهی دور عزیز شیرین زبون خودم برم.چشم دیگه سر نمی خورم شما اینقدر حرص نخور برات خوب نیست-.وا مگه چمه؟ ماشالا هزار ماشالا بزنم به تخته از هزار تا جوونای حاال هم سرحال ترم.می خوای از همین نرده سر بخورم بیام پایین؟از خنده دل درد گرفته بودم.
دست عزیزو که داشت می رفت سمت نرده ها گرفتم و در حالی که چلپ چلپ ماچش می کردم گفتم-:نه عزیزم می دونم شما هزار بار بهتر از منی هر چی باشه دود از کنده بلند می شه -.. خوبه می دونی.از جا بلند شدم و در حالی که سمت آشپزخونه می رفتم گفتم-:صبحونه تو بساطت هست عزیز یا باید گشنه برم؟-کجا می خوای بری نه نه؟ اصال - امروز جواب انتخاب رشته می یاد عزیز -... جواب چی؟-جواب کنکورم ً چی شده که تو کله سحر پاشدی؟ عزیزم.جوابش می یاد که ببینم می تونم برم دانشگاه یا باید شوور کنم؟اینو گفتم و خودم غش غش خندیدم.عزیز در حالی که تر و فرز صبحانه مرا آماده می کرد گفت-:ایشاهلل که قبول شدی مادر ... قبولم که نشده باشی طوری نیست ... شوهر که چیز بدی نیست ... تا وقتی شوهر نکردی فکر می کنی ترسناکه ولی وقتی شوهر کردی تازه می فهمی چی بوده و تو خبر نداشتی!میان خنده گفتم-:عزیز این دوره زمونه برعکس شده.دخترا فکر می کنن شوهر چی هست!ولی تا می کنن تازه می فهمم چی هست!اینو گفتم و خودم زدم زیر خنده.عزیز که متوجه منظور من نشده بود سری تکان داد و گفت-:آره عزیز دخترای این دوره زمونه آبرو رو سر کشیدن حیا رو قی کردن...
ادامه در:
www.telegram.me/periskbook
#رمان #عاشقانه #عشق_ناخواسته
کاراتو بکن الان می یام-.منتظرم عشق من بای-.بای.گوشیو قطع کردم و از جا بلند شدم.شلوارک کوتاه آدیداسم رفته بود لای پام.نق نقی کردم و با دست کشیدمش بیرون.جلوی آینه میز آرایشم ایستادم و خودمو دید زدم.شده بودم عین میت!بعضی وقتا از قیافه خودم می ترسیدم.گوستم زیاد از حد سفید و بی رنگ بود.چشمامم یه رنگ خاصی بود.سبز خیلی خیلی روشن که به سفیدی می زد.برای همینم بنفشه و شبنم چشم سفید صدام می کردن.
موهام بی رنگ و بی حال ریخته بودن کنار صورتم.عین خون آشام شده بودم.کش مومو برداشتم و موهای بلندمو که تا وسط وسط کمرم بود با کش بستم.دمپایی ابری هامو پام کردم و با غر غر رفتم بیرون.اتاق من توی طبقه دوم ساختمون بود و خوبیش این بود که دستشویی و حمام مجزا داشت.رفتم تو دستشویی و درو بستم.بدجور ذهنم مشغول بود.اگه قبول نمی شدم چی؟ اگه ... ای خدا می دونی که تنها امیدم به همینه که قبول شده باشم.ولی خودمم می دونستم که امیدم الکی بود با رتبه 0333 مگه می شد پزشکی قبول شده باشم؟ مسواک زدم و آبی هم توص صورتم پاشیدم و رفتم بیرون.بالای پله ها که رسیدم نشستم روی نرده و لیز خوردم تا پایین-:هورااااااااااااااااا...عزیز جون پایین پله ها بود و داشت با چشمای گشاد نگام می کرد.با دیدن نگاهش خنده ام گرفت و در حالی که لپای باد کرده و پر چینش رو می بوسیدم گفتم-:صبح عزیز جونم بخیر-!نه نه حالت خوبه؟-آره نه نه جونم از این بهتر نمی شم؟نشست لب پله و در حالی که خودشو به چپ و راست تکان می داد گفت-:من از دست تو چی کار کنم؟ ای مادر نمی گی می افتی من خاک به سرم می شه؟ فکر کردی عین این یارو عنکبوتیه ایه؟ نخیرم هیچم عنکبوت نیستی.می افتی ضربه مغزی می شی و خودت خالص می شی ما رو در به در می کنی!ای خدا منو بکش از دست این راحت شم.این دختره تو آفریدی؟ من مطمئنم تو قرار بوده پسر بشی خدا وسط راه پشیمون شده.از حرف عزیز غش غش خندیدم و گفتم-:عزیز جونم چرا اینقدر جوش می زنی الهی من پیش مرگت بشم؟ من کالس این کاراو رفتم.هیچیم نمی شه.بلدم چی کار کنم-.آره دیگه اینا کلکه پوله مادر!دلت خوشه که بلدی وقتی می افتی یه کاری کنی ضربه مغزی نشی.آخه مگه ممکنه نه نه؟ می افتی و تا می یای به خودت بیای زرتی زبونم لال می میری.آدمی ... نعوذباهلل فرشته نیستی بال دربیاری که ... بچه های مردمو با این چیزا گول می زنن جفنگ بازی یادتون می دن بعد می گین برین شما شدین عنکبوتی.با عشق بغلش کردم و گفتم-:الهی دور عزیز شیرین زبون خودم برم.چشم دیگه سر نمی خورم شما اینقدر حرص نخور برات خوب نیست-.وا مگه چمه؟ ماشالا هزار ماشالا بزنم به تخته از هزار تا جوونای حاال هم سرحال ترم.می خوای از همین نرده سر بخورم بیام پایین؟از خنده دل درد گرفته بودم.
دست عزیزو که داشت می رفت سمت نرده ها گرفتم و در حالی که چلپ چلپ ماچش می کردم گفتم-:نه عزیزم می دونم شما هزار بار بهتر از منی هر چی باشه دود از کنده بلند می شه -.. خوبه می دونی.از جا بلند شدم و در حالی که سمت آشپزخونه می رفتم گفتم-:صبحونه تو بساطت هست عزیز یا باید گشنه برم؟-کجا می خوای بری نه نه؟ اصال - امروز جواب انتخاب رشته می یاد عزیز -... جواب چی؟-جواب کنکورم ً چی شده که تو کله سحر پاشدی؟ عزیزم.جوابش می یاد که ببینم می تونم برم دانشگاه یا باید شوور کنم؟اینو گفتم و خودم غش غش خندیدم.عزیز در حالی که تر و فرز صبحانه مرا آماده می کرد گفت-:ایشاهلل که قبول شدی مادر ... قبولم که نشده باشی طوری نیست ... شوهر که چیز بدی نیست ... تا وقتی شوهر نکردی فکر می کنی ترسناکه ولی وقتی شوهر کردی تازه می فهمی چی بوده و تو خبر نداشتی!میان خنده گفتم-:عزیز این دوره زمونه برعکس شده.دخترا فکر می کنن شوهر چی هست!ولی تا می کنن تازه می فهمم چی هست!اینو گفتم و خودم زدم زیر خنده.عزیز که متوجه منظور من نشده بود سری تکان داد و گفت-:آره عزیز دخترای این دوره زمونه آبرو رو سر کشیدن حیا رو قی کردن...
ادامه در:
www.telegram.me/periskbook
#رمان #عاشقانه #عشق_ناخواسته
۵.۰k
۳۰ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.