عشق آغشته به خون

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩
(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۳۴ (。☬⁠。⁠)⁩

چشم در چشم و روبه رو هم ایستاده بودن .. پدر روحانی همچنین کلمات قشنگی می‌گفت از زندگی از عشق از نور های انعکاس چهره زن و شوهر
مین جی کم کم نگاهش خشن تبدیل به بغض سنگینی میشد سنگین و سخت ..چونش می‌لرزید ولی سعی در کنترلش دستش به شدت مشت شده بود تا لرزش را حفظ کند ولی تهیونگ همچنین به هر حرکتش نگاه میکرد سخن های تعصبر گزار پدر روحانی روی مهمان ها باعث اشک ان ها میشد و بغض مین جی ولی تهیونگ همچنین در مریضی ماینا اش بود چرا که این حالتش زیاد دومی نداشت ...
پدر روحانی: قسمت را یاد کن پسرم
تهیونگ محکم شروع به سخن ها کرد : من کیم تهیونگ از روز اول تا آخر ... روبه پدر روحانی کرد و کلافه گفت : نمیشه خلاصه بگم ؟
پدر روحانی اصلا خوشش نیومد سپس با غیض گفت : هرچی بگید ولی از ته قلبتون بگید ...
تهیونگ مشوش نگاهش کرد : اگه از مغزم بگم چی.. ای بابا باید بهم درس میدادیـ...
پدر روحانی این بار با صدا بلند گفت: میشه قسم خودتون رو بگین ...
مین جی ناخواسته دستش روی دهنش گذاشته شد و زیر خندید .. تهیونگ چشم ریز کرد سپس آروم گفت : زنم شدی دیگه رفت ..
پدر روحانی: دخترم قسمت رو بگو ..
مین جی بخاطر قورت داد بغضش آن هم بخاطر شوخی تهیونگ آروم چشم در چشم تهیونگ دوخت و آروم گفت: در روز تلخ و غم شادی و سلامتی جوری خواهم در کنارت ماند که هیچ گاه تنهایی را حس نکنی . تو هرچی هم بهم اهمیت ندی و خیانت کنی... چهره تهیونگ از لبخند تبدیل به شوکه شد... مین جی خشک گفت : من بازم زن شما خواهم موند از ته قلبم ..
جیمین همچنین کج نگاهش سپس با لبخند پیروزی به خواهرش کف دستش را بهم زد و صدای به خودش داد بلافاصله ام مهمان های که مات و مبهوت نگاهشون میکردن شروع به دست زدن کردن ... تهیونگ حالا چهره اش همراه لحنش شیطون شد حلقه ها را آوردن و تهیونگ آروم علقه زننونه ای را برداشت سپس دست مین جی را در دستش سفت گرفت ... و بزور حلقه را در انگشت اش فرو برد ... مین جی بدون هیچگونه نگاه کردن بهش حلقه مردانه را برداشت سپس به انگشت تهیونگ فرو برد ...
پدر روحانی: میتوصمد عروس خودتون رو ببوسین
تهیونگ: منتظر بودم زود تر بگی .. اخم های پدر روحانی بیشتر شد و .. استرس غریبه ای وجود مین جی را پر میکرد ولی همچنین محکم و قوی ترین دختر دنیا می‌بود .. تهیونگ لبخندی زد آروم با دو انگشت اش چونه مین جی را گرفت سپس سرش را بلند کرد درست همان دقیقه بود که اشک غریبه ای حاصل از غم و اندوه سرازیر شد روی گونه مین جی .. تهیونگ پلک زد و لحظه ای در سکوت و خاموشی ذهنش رد آن اشک را آنالیز میکرد



خودش هم متوجه حرکت اورمش نشد و متوجه برخورد لبش روی لب مین جی شد .. در اوج لذت لب پایین مین جی را بوسید سفت و پر عطش
دخترک تا حدی دلش گرفته بود که میخواست از نه قلبش گریه کند با برداشت لب تهیونگ باعث شد به خودش بیاد ... همه شروع به دست زدن کردن و سوت کشیدن صدا های بزرگ ها به خوشش میخرود و گفته های ٫" خوشبخت بشین " ... از آن سن بلند پایین رفتند و یکی یکی به مبارکی می‌آمدن ...
دیدگاه ها (۳)

。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۳۶ (。☬⁠。⁠)⁩عروس ...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۳۷ (。☬⁠。⁠)⁩میز ...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۳۳ (。☬⁠。⁠)⁩بوس...

ادامه‌ی میون‌شی باز هم سکوت به زمین خیره شد.. چرا که دیدار ه...

تهیونگ: یک شکسته عادی ؟ ... مین جی آه ای کشید : نه یک شکست خ...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۴۹ (。☬⁠。⁠)⁩پرن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط