سونامی پارت ۵
سونامی ۵
سومی: یونگی...
یونگی: خفه شو!
داد زد و به قفسه سینه دختر کوبید که باعث شد سومی در یک حرکت، نقش بر زمین شه.
یونگی: مگه منیبینی زن دارم؟ بچه دارم؟ زندگی دارم؟ مگه مثل تو آس و پاس و بی چیزم که دنبال یکی راه بیوفتم؟ چرا نیفهمی نفهم! من ازت متنفرم! از صدات ،نگاهت، عطر تنت و کلا هرچیزی که بهت مربوط باشه متنفرم!
سومی با وجود تنگی قفسه سینه اش از بغض و لرزیدن نقطه به نقطه بدنش، از سر جاش بلند شد و دوباره کیسه سفید رنگ رو از
روی زمین برداشت.
سومی:م-مگه تقصیر من بود که از همون سال اول از دبیرستان اخراج شدم؟
یونگی: بی عرضگی خودت بود! حتی نتونستی عین آدم یه ورقه ی امتحانی کش بری!
سومی با کف دست زخمیش، اشک هاش رو پاک کرد و با صدای لرزونش ادامه داد
سومی: من ف-فقط دوستت داشتم و دارم! خیلی قبولش سخته؟!
یونگی تمسخر آمیز خندید:تو یه بچه فقیر بدبختی! فقط دنبال کسی هستی که بهت توجه کنه، بهتره هرچه زودتر گورت رو گم کنی!
و قدم برداشت تا دوباره به سمت در بره اما مجددا بازوش کشیده
شد.
از ته گلوش غرید و در یک حرکت کف دستش رو روی صورت
لطیف سومی فرود اورد.
دختر با نفس قطع شده اش روی زمین سرد افتاد و یکبار دیگه کل تنش مثل بید لرزید.
لبخند لرزونی زد و اشک هاش صورتش رو بیشتر از قبل خیس کرد.قلبش مچاله شده بود و از بین رفتن آروم آروم ضربان قلبش رو
حس میکرد.
سومی :ن-نزن..ب-برات شیر قهوه خریدم!
یونگی همچنان با اخم و نفرتی که از چشم هاش میبارید به تن جمع شده سومی نگاه میکرد.
سومی با چشم های اشکی به پسر خیره شد و با دست های لرزونش کیسه حاوی شیرقهوه پاکتی رو به سمت یونگی گرفت.
سومی: د-دوسش داری مگه نه؟! من ف-فقط برای تو خریدمش...
ضربه ای به زانوی خونی دختر زد و ناله ی آرومش به گوش رسید.
سومی: یونگی...
یونگی: خفه شو!
داد زد و به قفسه سینه دختر کوبید که باعث شد سومی در یک حرکت، نقش بر زمین شه.
یونگی: مگه منیبینی زن دارم؟ بچه دارم؟ زندگی دارم؟ مگه مثل تو آس و پاس و بی چیزم که دنبال یکی راه بیوفتم؟ چرا نیفهمی نفهم! من ازت متنفرم! از صدات ،نگاهت، عطر تنت و کلا هرچیزی که بهت مربوط باشه متنفرم!
سومی با وجود تنگی قفسه سینه اش از بغض و لرزیدن نقطه به نقطه بدنش، از سر جاش بلند شد و دوباره کیسه سفید رنگ رو از
روی زمین برداشت.
سومی:م-مگه تقصیر من بود که از همون سال اول از دبیرستان اخراج شدم؟
یونگی: بی عرضگی خودت بود! حتی نتونستی عین آدم یه ورقه ی امتحانی کش بری!
سومی با کف دست زخمیش، اشک هاش رو پاک کرد و با صدای لرزونش ادامه داد
سومی: من ف-فقط دوستت داشتم و دارم! خیلی قبولش سخته؟!
یونگی تمسخر آمیز خندید:تو یه بچه فقیر بدبختی! فقط دنبال کسی هستی که بهت توجه کنه، بهتره هرچه زودتر گورت رو گم کنی!
و قدم برداشت تا دوباره به سمت در بره اما مجددا بازوش کشیده
شد.
از ته گلوش غرید و در یک حرکت کف دستش رو روی صورت
لطیف سومی فرود اورد.
دختر با نفس قطع شده اش روی زمین سرد افتاد و یکبار دیگه کل تنش مثل بید لرزید.
لبخند لرزونی زد و اشک هاش صورتش رو بیشتر از قبل خیس کرد.قلبش مچاله شده بود و از بین رفتن آروم آروم ضربان قلبش رو
حس میکرد.
سومی :ن-نزن..ب-برات شیر قهوه خریدم!
یونگی همچنان با اخم و نفرتی که از چشم هاش میبارید به تن جمع شده سومی نگاه میکرد.
سومی با چشم های اشکی به پسر خیره شد و با دست های لرزونش کیسه حاوی شیرقهوه پاکتی رو به سمت یونگی گرفت.
سومی: د-دوسش داری مگه نه؟! من ف-فقط برای تو خریدمش...
ضربه ای به زانوی خونی دختر زد و ناله ی آرومش به گوش رسید.
- ۵.۹k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط