با تمام کمتوانی هایش آمد مرا مداوا کرد و رفت

با تمام کم‌توانی هایش ،آمد ،مرا مداوا کرد وَ رفت.
شاید هم با رفتنش زخمی بر روی زخم هایم گزاشته بود.اما او در لحظه هایی میخواست مرا به زندگی بازگردانَد ،که گویی خودش زیر خروار ها خاک دفن شده بود .

-برای‌تو-
¹⁵⁰²¹⁴⁰¹
¹⁴:⁰⁰
دیدگاه ها (۹)

سلام.باز منم.باز همون آدمم، فرقش تو اینه که حالا بی حس ترم، ...

مثل یادداشتایی که نوشتمشون اما هر بار مچاله و به سطل اشغال گ...

گفت: «برمی‌گشت هم، دیگر فایده‌ای نداشت؛ چون من به دل‌تنگی عا...

عزیزی گفت :نباید کلماتی مثلِ ؛ بری میمیرم رو به زبان بیاری، ...

واقعیت این است مردی که دلش را بین دو زن پخش میکند مردی نیست ...

حس های ممنوعه🍷🥂۱۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط