DOCTORS OF GONGILL🥼part 6
جی هیون حوله اش را دور موهایش پیچید و از اتاق بیرون رفت .بوی غذای تازه در همه ی
خانه استشمام میشد.
وارد اشپز خانه شد .مادربزرگش را دید که در حال چشیدن غذای روی گاز است .ارام و بی
سر و صدا به سمت مادربزرگش رفت و از پشت بغلش کرد .مادر بزرگ از حرکت ناگهانی
جی هیون جا خورد و لرزید .
با عصبانیت داد زد :دختره ی خود سر !نمیبینی دارم غذا میپزم؟ !
بعد مالقه ی فلزی بزرگش را که دستش بود رو سر جی هیون کوباند .جی هیون حلقه ی
دستانش را از دور مادربزرگ باز کرد و دو دستی سرش را گرفت .
_اییییییی ...مگه چیکار کردم؟
مادربزرگ بدون جواب دادن به جی هیون با مالقه اش به میز ناهار خوری اشاره کرد .جی
هیون رفت و پشت میز نشست .با دیدن تنوع غذاهایی که مادربزرگش برایش اورده بود، هم
تعجب کرد و هم هیجان زده شد .
_اوه ...مامانبزرگ چقدر بخشنده شدی !
مادربزرگ در حالی که چند دسته کرفس را خورد میکرد، گفت :میدونم درست و حسابی غذا
نمیخوری .فعال تا میتونی بخور .چند تا غذای دیگه هم درست کردم و گذاشتم تو یخچال تا بعدا
بخوری .نباید اینقد خودتو اذیت کنی .
جی هیون در حالی با چوب های غذا خوری اش گوشت را در دهانش میگذاشت گفت :میدونی
که یه عالمه کار دارم .حتی وقت نداشتم موهامو بشورم .خودت دیدی که.
مادربزرگ دندان قروچه ای کرد .
+چی میشد پیش من میموندی؟ الزم نبود الکی خودتو اذیت کنی تا مردم خوب بشن .به اندازه
ی کافی دکتر هست .
جی هیون بار ها کنایه های مادربزرگش را درباره ی دنبال کردن ارزویش شنیده بود .برایش
عادی شده بود .او همیشه گله میکرد که دنبال کردن ارزوهایش کار بی معنی ست .اما باز هم
به کارش ادامه داد .او دختر لجبازی بود .
جی هیون ژست مغرورانه ای به خود گرفت .
_باشه مامان بزرگ اما اگه یه روز اونقد پولدار شدم که تونستم برات یه رستوران باز کنم،
دیگه دور منو خط بکش چون قرار نیست بهت کمک کنم .
مادربزرگ برای دومین بار با مالقه اش به سر جی هیون ضربه زد .
جی هیون صورتش را از درد جمع کرد و با نگاه دردمندی به مادربزرگش خیره شد....
#doctors_of_gongill_delaram
خانه استشمام میشد.
وارد اشپز خانه شد .مادربزرگش را دید که در حال چشیدن غذای روی گاز است .ارام و بی
سر و صدا به سمت مادربزرگش رفت و از پشت بغلش کرد .مادر بزرگ از حرکت ناگهانی
جی هیون جا خورد و لرزید .
با عصبانیت داد زد :دختره ی خود سر !نمیبینی دارم غذا میپزم؟ !
بعد مالقه ی فلزی بزرگش را که دستش بود رو سر جی هیون کوباند .جی هیون حلقه ی
دستانش را از دور مادربزرگ باز کرد و دو دستی سرش را گرفت .
_اییییییی ...مگه چیکار کردم؟
مادربزرگ بدون جواب دادن به جی هیون با مالقه اش به میز ناهار خوری اشاره کرد .جی
هیون رفت و پشت میز نشست .با دیدن تنوع غذاهایی که مادربزرگش برایش اورده بود، هم
تعجب کرد و هم هیجان زده شد .
_اوه ...مامانبزرگ چقدر بخشنده شدی !
مادربزرگ در حالی که چند دسته کرفس را خورد میکرد، گفت :میدونم درست و حسابی غذا
نمیخوری .فعال تا میتونی بخور .چند تا غذای دیگه هم درست کردم و گذاشتم تو یخچال تا بعدا
بخوری .نباید اینقد خودتو اذیت کنی .
جی هیون در حالی با چوب های غذا خوری اش گوشت را در دهانش میگذاشت گفت :میدونی
که یه عالمه کار دارم .حتی وقت نداشتم موهامو بشورم .خودت دیدی که.
مادربزرگ دندان قروچه ای کرد .
+چی میشد پیش من میموندی؟ الزم نبود الکی خودتو اذیت کنی تا مردم خوب بشن .به اندازه
ی کافی دکتر هست .
جی هیون بار ها کنایه های مادربزرگش را درباره ی دنبال کردن ارزویش شنیده بود .برایش
عادی شده بود .او همیشه گله میکرد که دنبال کردن ارزوهایش کار بی معنی ست .اما باز هم
به کارش ادامه داد .او دختر لجبازی بود .
جی هیون ژست مغرورانه ای به خود گرفت .
_باشه مامان بزرگ اما اگه یه روز اونقد پولدار شدم که تونستم برات یه رستوران باز کنم،
دیگه دور منو خط بکش چون قرار نیست بهت کمک کنم .
مادربزرگ برای دومین بار با مالقه اش به سر جی هیون ضربه زد .
جی هیون صورتش را از درد جمع کرد و با نگاه دردمندی به مادربزرگش خیره شد....
#doctors_of_gongill_delaram
۸.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.