بگذار من برایت چای بریزم

بگذار من برایت #چای بریزم
آیا گفتم که تو را من دوست دارم؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای ...
و حضورت مایه خوشبختی است 
چون حضور شعر
چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...
بگذار پاره‌ای از سخن صندلی‌ها را
آن دم که به تو خوشآمد می‌گویند، برگردان کنم ...
بگذار آنچه را که از ذهن فنجان‌ها می‌گذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند ...
و آنچه را که از خاطر قاشق‌ها و شکردان می‌گذرد، بازگو کنم ...
بگذار تو را چون حرف تازه‌ای
بر ابجد بیفزایم...
خوشت آمد از چای؟
کمی شیر نمی‌خواهی؟
و چون همیشه به یک حبه قند اکتفا می‌کنی؟
اما من
رخسار تو را
بی هیچ قندی
دوست دارم ........
دیدگاه ها (۱)

یکی بود و یکی نبود از بوی کاهگل تا عطر خاک های باران خورده...

چه استراحت خوبی است در جوار خودمخودم برای خودم ، با خودم ، ...

*دیر رسیدمکادربسته شده بودصدای شاترپیچید به نگاهمسعی کردم طب...

دیگر حوصله ای نمانده است!راستی ، مگر حوصله هم جزء آن چیزهایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط