ملاعباس چاووش هر سال از

ملاعباس چاووش، هر سال از
مازندران پرچم اباعبدالله، بر دوش میگذاشت و راهی کربلا میشد...
عده ای هم همراه با او راهی
می شدند...



شهر به شهر رفتند تا رسیدند نزدیکی کربلا...


خستگی بر آنها چیره شد... ولی چون شب جمعه بود و شب زیارت، هر طور بود خود را به کربلا رساندند...!


آن زمان هتل و مسافرخانه نبود، سراهایی بود که مسافران در آنجا میماندند... وسایل خود را گذاشتند و به زیارت رفتند...



به حرم رسیدند...

از ملاعباس خواستند تا که روضه بخواند...

او هم بعد از زیارتنامه، در کنار ضریح ابا عبدالله الحسین علیه السلام، روضه ی حضرت علی اکبر خواند...



شب بازگشتند به سرا و استراحت کردند...


ملاعباس می گوید :

تا خوابم برد، در عالم خواب، یک وقت دیدم یک کسی درِ سرا را میزند...!

من بلند شدم آمدم ببینم کیست...!

دیدم یک غلام سیاهی است...!

به من سلام کرد گفت :

ملاعباس چاووش شمائید...؟!


گفتم : بله...


گفت :

آقا فرمودند به رفقا بگوئید مهیا شوند، ما میخواهیم به دیدن شما بیائیم...!



گفتم : کدام آقا...؟!


گفت :

همان آقایی که این همه راه به عشق او آمدی...


گفتم :

آقا حسین علیه السلام را میگویی...؟!


گفت : آری...


گفتم :

امام حسین ع میخواهد بیاید اینجا...؟!!


گفت : آری...


گفتم :

ایشان کجا هستند... ما میرویم برای پا بوسش...!


گفت :

نه... آقا فرموده می آیم...



ملا عباس می گوید :

در عالم خواب آمدم رفقا را خبر کردم... همه مؤدّب نشستیم که الان آقا می آید...


طولی نکشید یک وقت دیدم دَرِ سرا باز شد... مثل اینکه خورشید طلوع کند... چنین نوری ظاهر شد...!

یکدفعه من با رفقایم آمدیم بلند شویم... یک وقت دیدیم آقا اشاره کرد و فرمود: بنشینید... شما خسته اید... تازه رسیده اید... راحت باشید...


 
یک یک احوال ما را پرسید...


یک وقت فرمود : ملاعباس...؟!


گفتم : بله آقا جان...؟!



فرمود :

میدانی چرا من امشب اینجا آمدم؟!


گفتم : نه آقا جان...!!!


فرمود : من با تو، سه تا کار داشتم...!


گفتم : چیست آقا جانم...؟!!



- اول :

بدان هر کس زائر ما باشد، ما به دیدنش میرویم...!


- دوم :

شبهای جمعه وقتی مازندران هستی و جلسه دارید دور هم می نشینید، یک پیرمردی دَمِ در می نشیند و کفش ها را جفت میکند، سلام مرا به او برسان...!


- سوم :

ملاعباس... اگر باز هم، رفقا را شب جمعه حرم آوردی (یک وقت دیدم بغض راه گلویشان را گرفت)


گفتم :

جانم به فدایتان چرا بغض...؟!



فرمود :

ملا عباس... اگر باز هم، رفقایت را شب جمع حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، دیگر نوحه ی علی اکبر نخوان...!


گفتم :

چرا نخوانم... مگر بد خواندم... غلط خواندم...؟!!


فرمود : نه...!


گفتم : چرا نخوانم...؟!!


فرمود :

ملاعباس... مگر نمیدانی شبهای جمعه مادرم "فاطمه زهرا سلام اللّه علیها" کربلا می آید...؟!!



اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ 
وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
دیدگاه ها (۳)

حضرت مولانا علی بن موسی‌الرضا صلوات‌الله علیهما فرمودند:«هر ...

به یاد شهدا سید مرتضی آوینی:هیچکس نیست که راهی کربلا نیست،مگ...

همه ی آرزویم یک سحر کرب و بلاستشب جمعه حرم یار تماشا داردماد...

در عزایت دیده گریان سینه پر جوشم حسینیک نیستان ناله دارم گر ...

﷽ 📣📣📣📣📣⚫️گلایه ی بسیار سنگین سیدالشهدا علیه السلام از زائران...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط