تو

تو
اصلا نیامده‌ای که بِروی
تو
همیشه اینجا بودی
همین‌جا
مدفون پشتِ پلک‌هایم
قدم می‌زنی خیابان‌های خیسِ این شهرِ عمگینِ دوست داشتنی را
می‌ایستی رویِ پلِ عابر
غرق می‌شوی در ترافیکِ این شهرِ بی عابر
فکر می‌کنی به آن آمبولانسی که
گیر کرده در انتهایِ ترافیک
و کسی خواهد مُرد
تو
اصلا نیامده‌ای که بِروی
تو
روزی “خواهی” آمد، در ۱۰ ثانیه‌ی آخر عمر
و من
کافر می‌میرم…
.
دیدگاه ها (۱)

از لیوان‌ها به لیوان شکسته فکر می‌کنیاز آدمها به کسی که از د...

ﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﯿﮕﺎﻩ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﯿﮕﺎ...

تـــــــــــو که نمی دانی‌هر آدمی‌ دل تنگیهای مخصوص خودش را ...

نبودنتدرد است و درد را از هر طرف بنویسیدرد استو تو از هر طرف...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط