پارت نوزدهم دوست دخترم باش😍
پارت نوزدهم دوست دخترم باش😍
فلش صبح روز بعد
تهیونگ
درحال چیندن میز صبحونه بودم که
&سلااام چخبر سحر خیز شدی
جونگکوک بود که داشت چشماش رو میمالوند و به طرف میز میومد
#شما ها که تا لنگ ظهر میخوابین اینجا هم که دو تا مهمون داریم نمیشه حداقل من زود بیدار نشم..
هنوز حرفم تموم نشده بود که
+یعنی بخاطر من صبح به این زود بیدار شدین و دارین میز میچینین
رزی بود که تازه از خواب بیدار شده بود و مهمتر از اون قیافش اینقدر سر صبحی کیوت بود که میخواستم بغلش کنم و روی گونه هاش یک بوس گنده بزارم ولی...
+چیه...خووب ببخشید داشتیم حرف میزدین من پریدم وسطش
#بله خیلی کار اشتباهی کردین
خب چی میخواستم بگم؟شاید اینجوری از اون حالت کیوتیش در میومد و اینقدر منو تحت فشار نمیذاشت،
آخه من چم شده که تا أین دختر اومد تو زندگیم ،زندگیم از این رو به این رو شد
اما خب رزی یه حالت ناراحتی کیوت از قبلش گرفت و گفت
+ خببب....ببخشید من میرم شما حرفتون رو بزنید
سریع جونگکوک از رو میز پرید و گفت
&نه بابا ما که حرف مهمی نمیزدیم بیاین الان بقیه بیدار میشن بیایم صبحونه بخوریم مگه نه ته؟
#اره بیا کمکمم کن میزو بچینم
رزی به طرفم اومد و کمکم کرد ظرف های روی میز رو بچینم
فلش پارت رزی
داشتم تو بردن ظرفا به ته کمک میکردم که با دیدن یه خوراکی خوشمزه و موچی توی ظرف خیلی دهنم به هوس افتاد
سریع یکی برداشتم و ازش یه گاز گنده کندم
#راستی دیشب رونا قضیه ی دیشب و چند شب پیش رو برات تعریف نکرد؟
با أین حرفش سریع موچی افتاد گلوم و شروع به سرفه کردم
#چییییی...چیییه چی شده؟داشتی موچی های جیمینو میخوردی؟؟
و من که هنوز داشتم سرفه میکردم
#چیکار کنم ..واستا یه لیوان آب بیارم
در همین حین نامجون و جیهوپ وجیمین و جونگکوک اومدن
نامجون:حالتون خوبهه؟؟
جیمین:چیشده؟؟؟
تهیونگ لیوان آب رو به دستم داد و گرفتش بالا تا بخورم و در همون حین گفت
#داشت موچی های تو رو میخورد
تا اینو گفت بیشتر عطسم گرفت و تقریبا دیگه داشتم خفه میشدم که یک دفعه تهیونگ چنان مشتی به پشتم زد که عطسم درجا واستاد
#خوب شدی؟
منکه پشتم درد گرفته بود گفتم
+اروم تر هم میزدی فکر کنم درست میشد
#خوب می خواستی قبل میز آیدین چیزی نخوری
نمیدونم چرا ولی سر صبحی خیلی رو مخ بود
رونا و بقیه اومدن و نشستیم صبحونه خوردیم
صبحونه که تموم شد رونا گفت
_سریع جمع کن که بریم دیر نشه
+ باشه
تهیونگ که تعجب کرده بود از حرفامون گفت
#چی.کجا بسلامتی؟
پایان پارت هجدهم
لایک و فالو یادتون نره😘
+میخوایم بریم برای دیدن خونه برا اجاره دیروز رونا با یک املاکی صحبت کرده امروز میخوایم بریم قرار داد رو ببندیم
تا اینو گفتم.......
پایان پارت هجدهم
لایک و فالو یادتون نره😘
فلش صبح روز بعد
تهیونگ
درحال چیندن میز صبحونه بودم که
&سلااام چخبر سحر خیز شدی
جونگکوک بود که داشت چشماش رو میمالوند و به طرف میز میومد
#شما ها که تا لنگ ظهر میخوابین اینجا هم که دو تا مهمون داریم نمیشه حداقل من زود بیدار نشم..
هنوز حرفم تموم نشده بود که
+یعنی بخاطر من صبح به این زود بیدار شدین و دارین میز میچینین
رزی بود که تازه از خواب بیدار شده بود و مهمتر از اون قیافش اینقدر سر صبحی کیوت بود که میخواستم بغلش کنم و روی گونه هاش یک بوس گنده بزارم ولی...
+چیه...خووب ببخشید داشتیم حرف میزدین من پریدم وسطش
#بله خیلی کار اشتباهی کردین
خب چی میخواستم بگم؟شاید اینجوری از اون حالت کیوتیش در میومد و اینقدر منو تحت فشار نمیذاشت،
آخه من چم شده که تا أین دختر اومد تو زندگیم ،زندگیم از این رو به این رو شد
اما خب رزی یه حالت ناراحتی کیوت از قبلش گرفت و گفت
+ خببب....ببخشید من میرم شما حرفتون رو بزنید
سریع جونگکوک از رو میز پرید و گفت
&نه بابا ما که حرف مهمی نمیزدیم بیاین الان بقیه بیدار میشن بیایم صبحونه بخوریم مگه نه ته؟
#اره بیا کمکمم کن میزو بچینم
رزی به طرفم اومد و کمکم کرد ظرف های روی میز رو بچینم
فلش پارت رزی
داشتم تو بردن ظرفا به ته کمک میکردم که با دیدن یه خوراکی خوشمزه و موچی توی ظرف خیلی دهنم به هوس افتاد
سریع یکی برداشتم و ازش یه گاز گنده کندم
#راستی دیشب رونا قضیه ی دیشب و چند شب پیش رو برات تعریف نکرد؟
با أین حرفش سریع موچی افتاد گلوم و شروع به سرفه کردم
#چییییی...چیییه چی شده؟داشتی موچی های جیمینو میخوردی؟؟
و من که هنوز داشتم سرفه میکردم
#چیکار کنم ..واستا یه لیوان آب بیارم
در همین حین نامجون و جیهوپ وجیمین و جونگکوک اومدن
نامجون:حالتون خوبهه؟؟
جیمین:چیشده؟؟؟
تهیونگ لیوان آب رو به دستم داد و گرفتش بالا تا بخورم و در همون حین گفت
#داشت موچی های تو رو میخورد
تا اینو گفت بیشتر عطسم گرفت و تقریبا دیگه داشتم خفه میشدم که یک دفعه تهیونگ چنان مشتی به پشتم زد که عطسم درجا واستاد
#خوب شدی؟
منکه پشتم درد گرفته بود گفتم
+اروم تر هم میزدی فکر کنم درست میشد
#خوب می خواستی قبل میز آیدین چیزی نخوری
نمیدونم چرا ولی سر صبحی خیلی رو مخ بود
رونا و بقیه اومدن و نشستیم صبحونه خوردیم
صبحونه که تموم شد رونا گفت
_سریع جمع کن که بریم دیر نشه
+ باشه
تهیونگ که تعجب کرده بود از حرفامون گفت
#چی.کجا بسلامتی؟
پایان پارت هجدهم
لایک و فالو یادتون نره😘
+میخوایم بریم برای دیدن خونه برا اجاره دیروز رونا با یک املاکی صحبت کرده امروز میخوایم بریم قرار داد رو ببندیم
تا اینو گفتم.......
پایان پارت هجدهم
لایک و فالو یادتون نره😘
۴.۶k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.