ادامه رمان
ادامه رمان
یهو با اخم نزدیک شد و گفت : و اگه ندم ؟
من : شک نداشتم به حرفت عمل نمی کنی مطمئن بودم کم میاری ؟
پسره : ینی چی خانم محترم یه کورس ساده بود مگه کشتارگاست که جونم رو می خوای ؟
من : فقط خواستم ببینم رو حرفت هستی یا نه که متاسفانه موفق نشدی ؟
پسره : کارت رو بگو عجله دارم .
من : یه جا کورس ماشینا هست ؟
مطمئنم اونجا رو بلدی راهنمائیم کن .
آیدا با ترس : دریا می خوای چیکار کنی ؟
من : تو ساکت باش .
پسره : اونجا مناسب سنت نیست .
من : آدرس ؟
پسره : بام تهران
من با داد گفتم : چی ؟
چرا چرت می گی من تا حالا چن بار اونجا رفتم ولی کورس ماشینا رو ندیدم دست به سرم نکن و مرد باش و آدرس درست رو بده .
پسره با یه پوزخند نگام کرد و گفت : آدرس خواستی دادم حالا دیگه خود دانی ؟
من : میشه بگی چرا من هیچ وقت نمی دیدم ؟
پسره : چون فقط جمعه ها و ساعت ۱۰ شب تا ۱۲ برگزار میشه .
من : آها
یهو نگاهی به ساعتم انداختم ۱۰ دقیقه دیکه تا شروع مونده بود پس با عجله هر چی تمام تر سوار شدم آیدا هم سوار شد با هم رفتیم سمت بام
آیدا : دریا بس کن بیا برگردیم .
من : اگه می خوای از اول راه نق بزنی همین الان پیاده شو .
آیدا : گمشو ترجیح می دم یه روز پر از سختی رو تحمل کنم تا وسط جاده پیاده شدن .
من : پس بزار کارم رو بکنم .
وقتی رسیدیم دو دقیقه تا شروع مسابقه مونده بود
یه پسر ۲۷- ۲۸ ساله در حال جمع کردن پول بود .
زدم تو پیشونیم حال پول رو چیکار کنم .
یه نگاه به آیدا انداختم که گفت : ها چیه پول می خوای ؟
سرمو تکون دادم .
که گفت من یه تومن بیشتر همراهم نیس اونم واسه خرید صبح موند نگاه کن کفایت می کنه ؟
من : اوکی بصبر .
پیاده شدم و خودمو رسوندم به پسره .
من : می خوام تو مسابقه شرکت کنم .
پسره زد زیر خنده انگار که جک سال رو شنیده باشه .
پسره : هه چیه فک کردی بچه بازیه اینجا قوانین خودش رو داره .
من با اخم : منم نگفتم که قوانین خودش رو نداره و با خشم نگاش کردم که حساب کار اومد دستش .
پسره : چن سالته ؟
من : جزو قوانینه ؟
پسره : خواستم بفهمم گواهینامه داری یا نه مهمترین شرطه .
من : اوکی . دارم
پسره : خوبه .
قوانین مسابقه : یک نباید میونبر بزنی
دو در صورت تصادف همه مسئولیت ها با خودته
سه پرداخت ۱ میلیون تومن .
من : اوکی شرایط رو می پذیرم .
آیدا که کنارم وایساده بود پول رو در آورد و داد دست پسره .
من : بشماره کم نباشه .
پسره : حله کامله
من با یه پوزخند : چه مطمئن .
چیزی نگفت منم رو به آیدا کردم و گفتم : آیدی تو هم میای ؟
آیدا : آیدی دیگه چه صیغه ایه ؟
من : حالا یه صیغه ای هس دیگه میای ؟
آیدا : آره پول دادم نمی خوام حروم شه .
من : خسیس .
آیدا : ار چی باشه تو فاقد این صفتی .
پشت سر ماشینا پارک کردم که پسره دو تا ضربه به شیشه زد و گفت : کلاه ایمنی دارید ؟
من : نچ لازمه ؟
پسره : آره صب کن بیارم واستون و رفت سمت یه دکه کوچیک و با دو تا کلاه ایمنی برگشت .
من : حله . کی شروع میشه ؟
پسره : دو دیقه دیگه .
من : باشه پس فعلا و شیشه رو پایین کشیدم پسره هم رفت سمت جایگاه و با یه پرچم اشاره داد و ماشینا با صدای وحشتناک خودشون شروع به حرکت کردن .
من هم پشت سرشون حدود ۱۰ تایی ماشین بود و من آخر بودم .
سرعت ماشین رو بردم بالا و از ماشین جلوییم جلو زدم . همچنان پیش می رفتم پس بقیه ماشینا کوشن . فک کردم راه رو اشتباه اومدم خواستم برگردم که با دیدن ماشین جلوییم که با فاصله زیاد از ما بود فهمیدم همه جلو افتادن به سرعت خودمو رسوندم سمت ماشین هشتم و از اون هم جلو افتادم از هر ماشینی که جلو میافتدام سرعتم رو بالا تر می بردم از همه ی ماشینا جلو افتادم فقط یه ماشین دیگه جلوم بود اما اینقدر سرعتش بالا بود که نتونستم جلو بیفتم یهو یه ماشین با سرعت نور از جلوم رد شد که با یه اخم از کنارش گذشتم نزدیک خط پایان بود که به ماشینه رسیدم داشتم می بردم که یهو ماشین خاموش شد و اون به خط پایان رسید . به خشکی شانس اه .
ماشین رو روشن کردم و به خط پایان رسیدم .
از ماشین پیاده شدم و کلاه رو دادم به پسره .
و با یه پوزخند نگاش کردم .
پسره : خوب بود
من : می دونم
برگشتم تو ماشین که آیدا گفت جیزی نمونده بودا .
من : آره واسه سری بعد
آیدا : سری بعدی در کار نیس همین هم به داداشت نگم باید کلات رو بندازی هوا .
من : خوب حالا تو هم نازک نارنجی .
آیدا : خیلی ترسناک بود نزدیک بود به ماشینا بخوری .
من : خوب حالا که نخوردم و سالمیم . بیا بریم دیر شده ساعت از ۱۱ گذشته بود .
ماشین رو روشن کردم و رفتم سمت خیابون اصلی .
وای ترافیک بود آخه این موقع شب چرا ترافیکه .
ترافیک بدی بود و فک کنم یه نیم ساعتی مهمونش باشیم .
یهو با یه درد شدید برگشتم سمت عقب که با دیدن دست آ
یهو با اخم نزدیک شد و گفت : و اگه ندم ؟
من : شک نداشتم به حرفت عمل نمی کنی مطمئن بودم کم میاری ؟
پسره : ینی چی خانم محترم یه کورس ساده بود مگه کشتارگاست که جونم رو می خوای ؟
من : فقط خواستم ببینم رو حرفت هستی یا نه که متاسفانه موفق نشدی ؟
پسره : کارت رو بگو عجله دارم .
من : یه جا کورس ماشینا هست ؟
مطمئنم اونجا رو بلدی راهنمائیم کن .
آیدا با ترس : دریا می خوای چیکار کنی ؟
من : تو ساکت باش .
پسره : اونجا مناسب سنت نیست .
من : آدرس ؟
پسره : بام تهران
من با داد گفتم : چی ؟
چرا چرت می گی من تا حالا چن بار اونجا رفتم ولی کورس ماشینا رو ندیدم دست به سرم نکن و مرد باش و آدرس درست رو بده .
پسره با یه پوزخند نگام کرد و گفت : آدرس خواستی دادم حالا دیگه خود دانی ؟
من : میشه بگی چرا من هیچ وقت نمی دیدم ؟
پسره : چون فقط جمعه ها و ساعت ۱۰ شب تا ۱۲ برگزار میشه .
من : آها
یهو نگاهی به ساعتم انداختم ۱۰ دقیقه دیکه تا شروع مونده بود پس با عجله هر چی تمام تر سوار شدم آیدا هم سوار شد با هم رفتیم سمت بام
آیدا : دریا بس کن بیا برگردیم .
من : اگه می خوای از اول راه نق بزنی همین الان پیاده شو .
آیدا : گمشو ترجیح می دم یه روز پر از سختی رو تحمل کنم تا وسط جاده پیاده شدن .
من : پس بزار کارم رو بکنم .
وقتی رسیدیم دو دقیقه تا شروع مسابقه مونده بود
یه پسر ۲۷- ۲۸ ساله در حال جمع کردن پول بود .
زدم تو پیشونیم حال پول رو چیکار کنم .
یه نگاه به آیدا انداختم که گفت : ها چیه پول می خوای ؟
سرمو تکون دادم .
که گفت من یه تومن بیشتر همراهم نیس اونم واسه خرید صبح موند نگاه کن کفایت می کنه ؟
من : اوکی بصبر .
پیاده شدم و خودمو رسوندم به پسره .
من : می خوام تو مسابقه شرکت کنم .
پسره زد زیر خنده انگار که جک سال رو شنیده باشه .
پسره : هه چیه فک کردی بچه بازیه اینجا قوانین خودش رو داره .
من با اخم : منم نگفتم که قوانین خودش رو نداره و با خشم نگاش کردم که حساب کار اومد دستش .
پسره : چن سالته ؟
من : جزو قوانینه ؟
پسره : خواستم بفهمم گواهینامه داری یا نه مهمترین شرطه .
من : اوکی . دارم
پسره : خوبه .
قوانین مسابقه : یک نباید میونبر بزنی
دو در صورت تصادف همه مسئولیت ها با خودته
سه پرداخت ۱ میلیون تومن .
من : اوکی شرایط رو می پذیرم .
آیدا که کنارم وایساده بود پول رو در آورد و داد دست پسره .
من : بشماره کم نباشه .
پسره : حله کامله
من با یه پوزخند : چه مطمئن .
چیزی نگفت منم رو به آیدا کردم و گفتم : آیدی تو هم میای ؟
آیدا : آیدی دیگه چه صیغه ایه ؟
من : حالا یه صیغه ای هس دیگه میای ؟
آیدا : آره پول دادم نمی خوام حروم شه .
من : خسیس .
آیدا : ار چی باشه تو فاقد این صفتی .
پشت سر ماشینا پارک کردم که پسره دو تا ضربه به شیشه زد و گفت : کلاه ایمنی دارید ؟
من : نچ لازمه ؟
پسره : آره صب کن بیارم واستون و رفت سمت یه دکه کوچیک و با دو تا کلاه ایمنی برگشت .
من : حله . کی شروع میشه ؟
پسره : دو دیقه دیگه .
من : باشه پس فعلا و شیشه رو پایین کشیدم پسره هم رفت سمت جایگاه و با یه پرچم اشاره داد و ماشینا با صدای وحشتناک خودشون شروع به حرکت کردن .
من هم پشت سرشون حدود ۱۰ تایی ماشین بود و من آخر بودم .
سرعت ماشین رو بردم بالا و از ماشین جلوییم جلو زدم . همچنان پیش می رفتم پس بقیه ماشینا کوشن . فک کردم راه رو اشتباه اومدم خواستم برگردم که با دیدن ماشین جلوییم که با فاصله زیاد از ما بود فهمیدم همه جلو افتادن به سرعت خودمو رسوندم سمت ماشین هشتم و از اون هم جلو افتادم از هر ماشینی که جلو میافتدام سرعتم رو بالا تر می بردم از همه ی ماشینا جلو افتادم فقط یه ماشین دیگه جلوم بود اما اینقدر سرعتش بالا بود که نتونستم جلو بیفتم یهو یه ماشین با سرعت نور از جلوم رد شد که با یه اخم از کنارش گذشتم نزدیک خط پایان بود که به ماشینه رسیدم داشتم می بردم که یهو ماشین خاموش شد و اون به خط پایان رسید . به خشکی شانس اه .
ماشین رو روشن کردم و به خط پایان رسیدم .
از ماشین پیاده شدم و کلاه رو دادم به پسره .
و با یه پوزخند نگاش کردم .
پسره : خوب بود
من : می دونم
برگشتم تو ماشین که آیدا گفت جیزی نمونده بودا .
من : آره واسه سری بعد
آیدا : سری بعدی در کار نیس همین هم به داداشت نگم باید کلات رو بندازی هوا .
من : خوب حالا تو هم نازک نارنجی .
آیدا : خیلی ترسناک بود نزدیک بود به ماشینا بخوری .
من : خوب حالا که نخوردم و سالمیم . بیا بریم دیر شده ساعت از ۱۱ گذشته بود .
ماشین رو روشن کردم و رفتم سمت خیابون اصلی .
وای ترافیک بود آخه این موقع شب چرا ترافیکه .
ترافیک بدی بود و فک کنم یه نیم ساعتی مهمونش باشیم .
یهو با یه درد شدید برگشتم سمت عقب که با دیدن دست آ
۱۴۵.۴k
۲۷ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.