ادامه رمان دنیای چشمات
ادامه رمان دنیای چشمات
پارت ۶
نزدیکای شب بود که پی ام دادم به آیدا : حاظری ماشین یه نفر رو بترکونییییم .
آیدا : وااااای چهار پایم بیا آمادم .
من : پس تا خودمم آماده شدم بیا پایین .
آیدا : باش فعلا .
تند تند یه مانتو و شال با شلوار جین پوشیدم یه تیپ طوسی و گلبهی با صندل بعدشم با دو خودم رو رسوندم پایین از کفشم خوشم نیومد دوباره برگشتم اون اسپورت سفیدم رو که عاشقش بودم ورداشتم و د برو که رفتیم . تو راه پله ها چشمم به شایان با قیافه زار خورد آخی داداشی فقط یه ترکوندنه ماشینه دیگه . من با لبخند ژکوند : شایان جون کاری ندارم باهاش فقط تا آخر شب خدمت ما می مونه . شایان با ناراحتی سرش رو تکون داد و گفت : دست و دلم نزار که خونه فقط قبلش یه آیه الکرسی ای چیزی رو اون بدبخت بخون .
من : مگه خودت نخوندی ؟
سرشو تکون داد و گفت : تو هم بخون منم با نقشه های تو نابود میشم چه برسه به این و به ماشینش اشاره کرد .
من : کاری نکن شیطونم بیشتر از این خبیث بشه مثبت بگو تا مثبت عمل کنه و یه چشمک بهش زدم و با دو خودم رو به ماشین جیگر رسوندم عااااشق رنگش بودم مدلش رو که دیگه نگو . ماشین رو از حیاط بیرون بردم و با سرعت ببر خودم رو رسوندم دم خونه آیدا اینا شاسکول چنان تیپ زده بود فک می کردی می خواد بره عروسی آرایش نداشتا ولی زیادی خوشتیپ شده بود من واسه این دارم . سوار شد و سلام داد .
من : بی بلا آی ناقلا تیپ زدی که .
آیدا : مجبور شدم به مامان بگم میام مهمونی خونه شما به زور قبول کرد . واسه اینم این تیپ رو زدم شک نکنه و بلافاصله یه چشمک زد .
من : خوب راستش رو می گفتی دیگه .
آیدا : اگه می گفتم که عمرا می ذاشت بیام حالا بیراه هم نگفتم که تو می خوای مهمونیم کنی فرق نداره که .
من یه نگاه عاقل اندر سهیفانه بهش انداختم و سوییچ رو چرخوندم ماشین با یه صدای جیغ مانند روشن شد .
من : آیدا پایه ای بیریم همونجا که ماشینا مسابقه می دن .
آیدا : نه تو رو به جون ارواح خاک آقا جونم مگه دیوونه شدی اونجا هر کی رفته سالم برنگشته من آرزو دارم .
من : ایش خاک تو سر اون ترسوییت رو ببرن گمشو پایه هم نیستی .
آیدا : همین خیابون کورس می زاریم دیگه . پر از آدم اسکول و یه لبخند ژکوند زد .
بد فکری نبود رفتیم سمت چراغ فرمزا اکثر اوقات همینجاها یه آدم پایه کورس پیدا می کردم .
تو چراغ قرمز یا همون ترافیک یه ژست مغرور گرفتم و شیشه رو دادم پایین آیدا هم به تبعیت همین کار رو کرد که یه دختر یا نمی دونم شایدم پسر بلند گفت : به خانمای محترم پایه کورس گذاشتن هستین یا نه .
من : یه نگاه به اطراف انداختم و گفتم : در حدش نمی بینم کوش .
پسره : نشونتون می دم بزن بریم .
من : باشه کنف شدی چی می دی ؟
پسره : هر چی رو که بخوای .
من : باشه پس بزن بریم .
رفتیم یه خیابون خلوت و با یک دو سه من بازی شروع شد . با سرعت هر چی تمام تر می روندم و لایی می کشیدم بین ماشینا اونم دنبالم یهو بهم رسید و جلو افتاد . واااای خدااااا با سرعت بالاتر خودم رو رسوندم به ماشین و جلو افتادم آیدا هم یه تشویق کرد که حواسم پرت شد و اون جلو افتاد یه اخم کردم من دریا نبودم اگه نتونم اینو بشونم سر جاش . دوباره سرعت گرفتم و پاهام رو بیشتر رو پدال فشار دادم این بار دیگه خودمم ترسیده بودم به آیدا نگاه کردم که زرد و آبی و قرمز رو رد کرده بود . بیچاره حق داشت خیلی سرعتم بالا بود . ولی از اون پسره جلو افتادم خیلی هم جلو . ماشین رو پارک کردم و علامت دادم وایسه .
وایساد و از ماشین پرید بیرون .
من : خوب ما بردیم حالا تو قول دادی هر چی خواستیم بهمون بدی ؟
پسره با حرص : بله بردین حالا بگو چی می خوای .
من : اوم جونت چقدر ارزش داره واست .
گیح جواب داد : خیلی
من : پس همونو می خوام .
با چشای گشاد شده نگام کرد و با داد گفت : چیییی می خوای ؟
من : جونت رو چیزه عجیبیه .
یهو با اخم نزدیک شد و گفت : و اگه ندم .
پارت ۶
نزدیکای شب بود که پی ام دادم به آیدا : حاظری ماشین یه نفر رو بترکونییییم .
آیدا : وااااای چهار پایم بیا آمادم .
من : پس تا خودمم آماده شدم بیا پایین .
آیدا : باش فعلا .
تند تند یه مانتو و شال با شلوار جین پوشیدم یه تیپ طوسی و گلبهی با صندل بعدشم با دو خودم رو رسوندم پایین از کفشم خوشم نیومد دوباره برگشتم اون اسپورت سفیدم رو که عاشقش بودم ورداشتم و د برو که رفتیم . تو راه پله ها چشمم به شایان با قیافه زار خورد آخی داداشی فقط یه ترکوندنه ماشینه دیگه . من با لبخند ژکوند : شایان جون کاری ندارم باهاش فقط تا آخر شب خدمت ما می مونه . شایان با ناراحتی سرش رو تکون داد و گفت : دست و دلم نزار که خونه فقط قبلش یه آیه الکرسی ای چیزی رو اون بدبخت بخون .
من : مگه خودت نخوندی ؟
سرشو تکون داد و گفت : تو هم بخون منم با نقشه های تو نابود میشم چه برسه به این و به ماشینش اشاره کرد .
من : کاری نکن شیطونم بیشتر از این خبیث بشه مثبت بگو تا مثبت عمل کنه و یه چشمک بهش زدم و با دو خودم رو به ماشین جیگر رسوندم عااااشق رنگش بودم مدلش رو که دیگه نگو . ماشین رو از حیاط بیرون بردم و با سرعت ببر خودم رو رسوندم دم خونه آیدا اینا شاسکول چنان تیپ زده بود فک می کردی می خواد بره عروسی آرایش نداشتا ولی زیادی خوشتیپ شده بود من واسه این دارم . سوار شد و سلام داد .
من : بی بلا آی ناقلا تیپ زدی که .
آیدا : مجبور شدم به مامان بگم میام مهمونی خونه شما به زور قبول کرد . واسه اینم این تیپ رو زدم شک نکنه و بلافاصله یه چشمک زد .
من : خوب راستش رو می گفتی دیگه .
آیدا : اگه می گفتم که عمرا می ذاشت بیام حالا بیراه هم نگفتم که تو می خوای مهمونیم کنی فرق نداره که .
من یه نگاه عاقل اندر سهیفانه بهش انداختم و سوییچ رو چرخوندم ماشین با یه صدای جیغ مانند روشن شد .
من : آیدا پایه ای بیریم همونجا که ماشینا مسابقه می دن .
آیدا : نه تو رو به جون ارواح خاک آقا جونم مگه دیوونه شدی اونجا هر کی رفته سالم برنگشته من آرزو دارم .
من : ایش خاک تو سر اون ترسوییت رو ببرن گمشو پایه هم نیستی .
آیدا : همین خیابون کورس می زاریم دیگه . پر از آدم اسکول و یه لبخند ژکوند زد .
بد فکری نبود رفتیم سمت چراغ فرمزا اکثر اوقات همینجاها یه آدم پایه کورس پیدا می کردم .
تو چراغ قرمز یا همون ترافیک یه ژست مغرور گرفتم و شیشه رو دادم پایین آیدا هم به تبعیت همین کار رو کرد که یه دختر یا نمی دونم شایدم پسر بلند گفت : به خانمای محترم پایه کورس گذاشتن هستین یا نه .
من : یه نگاه به اطراف انداختم و گفتم : در حدش نمی بینم کوش .
پسره : نشونتون می دم بزن بریم .
من : باشه کنف شدی چی می دی ؟
پسره : هر چی رو که بخوای .
من : باشه پس بزن بریم .
رفتیم یه خیابون خلوت و با یک دو سه من بازی شروع شد . با سرعت هر چی تمام تر می روندم و لایی می کشیدم بین ماشینا اونم دنبالم یهو بهم رسید و جلو افتاد . واااای خدااااا با سرعت بالاتر خودم رو رسوندم به ماشین و جلو افتادم آیدا هم یه تشویق کرد که حواسم پرت شد و اون جلو افتاد یه اخم کردم من دریا نبودم اگه نتونم اینو بشونم سر جاش . دوباره سرعت گرفتم و پاهام رو بیشتر رو پدال فشار دادم این بار دیگه خودمم ترسیده بودم به آیدا نگاه کردم که زرد و آبی و قرمز رو رد کرده بود . بیچاره حق داشت خیلی سرعتم بالا بود . ولی از اون پسره جلو افتادم خیلی هم جلو . ماشین رو پارک کردم و علامت دادم وایسه .
وایساد و از ماشین پرید بیرون .
من : خوب ما بردیم حالا تو قول دادی هر چی خواستیم بهمون بدی ؟
پسره با حرص : بله بردین حالا بگو چی می خوای .
من : اوم جونت چقدر ارزش داره واست .
گیح جواب داد : خیلی
من : پس همونو می خوام .
با چشای گشاد شده نگام کرد و با داد گفت : چیییی می خوای ؟
من : جونت رو چیزه عجیبیه .
یهو با اخم نزدیک شد و گفت : و اگه ندم .
۱۶۷.۰k
۰۵ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.