fake kook
fake kook
part*⁸¹
از دید ا.ت
ا.ت: تهیونگ کوک کجا رفت
تهیونگ: خواست بره خونه دوستش
ا.ت: چرا به من نگفت اصلا کدوم دوستش
تهیونگ: گفت شما پیاده برید بعد
ا.ت: باشه
تهیونگ: ا.ت میخوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت: بگو
تهیونگ: واقعا گفتنش خیلی سخته
ا.ت: راحت باش دیوونه دختر عموتم ها
تهیونگ: ا.ت من واقعا نمیدونم چطور بگم
ا.ت: تهیونگا
تهیونگ: نمیدونم قراره جوابت چی باشه
ا.ت: منم نمیخوام ناراحتت کنم ولی جوابم منفی
تهیونگ: منفی از کجا میدونی که میخوام چی بگم
ا.ت: تهیونگ نباید به من میگفتی تو خودت زنو بچه داری به غیر از این بهترین دوستت دوس پسر منه
تهیونگ: ا.ت من باید باهات راجب اینا صحبت کنم
ا.ت: من نمیخوام راجب اینا صحبت کنیم تهیونگ فکرشو کردی که چی میشه یه لحظه تصور کن بورا بفهمه
تهیونگ: 😓😓فک میکردم میتونستم ولی نشد
ا.ت: تلاشم نکن تورو خدا هیچ تلاشی نکن من بدست اوردنی نیستم
تهیونگ: چی بگم
ا.ت: من جونگکوک خیلی دوس دارم توهم همینطور ولی تو فقط یه پسرعمویی برام و یه برادر 🥲 بیا این کیفم که برام خریدی ازش استفاده نکردم بده به بورا
تهیونگ: ا.ت من نمیخواستم..
ا.ت: گوش بده به حرفم تهیونگا تو بهترین پسر عموی دنیایی برای من ولی اینو ازت میخوام توهم منو اینطوری ببینی من مثل یه دوست باهات باشم 🙂تو خودت زندگی خیلی خوبی داری
تهیونگ: راس میگی ولی تو از کجا فهمیدی که میخوام چی بگم
ا.ت: همم
دیشب
از دید ا.ت
صدای تهیونگ و جونگکوک شنیدم داشتن باهم دعوا میکردن بخاطر من بود
حال
تهیونگ: پس بخاطر این دیشب گریه کردی
ا.ت:اره دیگه نمیخوام درباره این حرفی بزنم ولی نه تو درباره امشب به کسی چیزی بگو نه من میگم
تهیونگ: باشه
ا.ت: 🥲خب بریم الان باید برام تعریف کنی چطور با بورا اشنا شدی
تهیونگ: باشه
یک ساعت بعد
از دید کوک
حالم اصلا خوب نبود خواستم برم بیرون که صدای درو شنیدم رفتم پشت در داشتن باهم میخندیدن خواستم ازشون قایم بشم
که
ا.ت: کوک خونه ای
کوک: اره خونم
یک دفعه یه استرسی گرفتم
ا.ت: خواستم بگم ما اومدیم خب تهیونگ من برم لباسامو عوض کنم
تهیونگ: باشه برو
قلبم داشت میومد تو دهنم نفهمیدم چیشد یعنی الان ا.ت با تهیونگه پس چرا بامن خوبه که تهیونگ اومد نزدیکم دستشو گذاشت رو شونم
تهیونگ: تو خوش شانس تر بودی حواست بهش باشه
با این حرفش یه نفس عمیقی کشیدم هوففف یعنی ا.ت با تهیونگ نیست
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁸¹
از دید ا.ت
ا.ت: تهیونگ کوک کجا رفت
تهیونگ: خواست بره خونه دوستش
ا.ت: چرا به من نگفت اصلا کدوم دوستش
تهیونگ: گفت شما پیاده برید بعد
ا.ت: باشه
تهیونگ: ا.ت میخوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت: بگو
تهیونگ: واقعا گفتنش خیلی سخته
ا.ت: راحت باش دیوونه دختر عموتم ها
تهیونگ: ا.ت من واقعا نمیدونم چطور بگم
ا.ت: تهیونگا
تهیونگ: نمیدونم قراره جوابت چی باشه
ا.ت: منم نمیخوام ناراحتت کنم ولی جوابم منفی
تهیونگ: منفی از کجا میدونی که میخوام چی بگم
ا.ت: تهیونگ نباید به من میگفتی تو خودت زنو بچه داری به غیر از این بهترین دوستت دوس پسر منه
تهیونگ: ا.ت من باید باهات راجب اینا صحبت کنم
ا.ت: من نمیخوام راجب اینا صحبت کنیم تهیونگ فکرشو کردی که چی میشه یه لحظه تصور کن بورا بفهمه
تهیونگ: 😓😓فک میکردم میتونستم ولی نشد
ا.ت: تلاشم نکن تورو خدا هیچ تلاشی نکن من بدست اوردنی نیستم
تهیونگ: چی بگم
ا.ت: من جونگکوک خیلی دوس دارم توهم همینطور ولی تو فقط یه پسرعمویی برام و یه برادر 🥲 بیا این کیفم که برام خریدی ازش استفاده نکردم بده به بورا
تهیونگ: ا.ت من نمیخواستم..
ا.ت: گوش بده به حرفم تهیونگا تو بهترین پسر عموی دنیایی برای من ولی اینو ازت میخوام توهم منو اینطوری ببینی من مثل یه دوست باهات باشم 🙂تو خودت زندگی خیلی خوبی داری
تهیونگ: راس میگی ولی تو از کجا فهمیدی که میخوام چی بگم
ا.ت: همم
دیشب
از دید ا.ت
صدای تهیونگ و جونگکوک شنیدم داشتن باهم دعوا میکردن بخاطر من بود
حال
تهیونگ: پس بخاطر این دیشب گریه کردی
ا.ت:اره دیگه نمیخوام درباره این حرفی بزنم ولی نه تو درباره امشب به کسی چیزی بگو نه من میگم
تهیونگ: باشه
ا.ت: 🥲خب بریم الان باید برام تعریف کنی چطور با بورا اشنا شدی
تهیونگ: باشه
یک ساعت بعد
از دید کوک
حالم اصلا خوب نبود خواستم برم بیرون که صدای درو شنیدم رفتم پشت در داشتن باهم میخندیدن خواستم ازشون قایم بشم
که
ا.ت: کوک خونه ای
کوک: اره خونم
یک دفعه یه استرسی گرفتم
ا.ت: خواستم بگم ما اومدیم خب تهیونگ من برم لباسامو عوض کنم
تهیونگ: باشه برو
قلبم داشت میومد تو دهنم نفهمیدم چیشد یعنی الان ا.ت با تهیونگه پس چرا بامن خوبه که تهیونگ اومد نزدیکم دستشو گذاشت رو شونم
تهیونگ: تو خوش شانس تر بودی حواست بهش باشه
با این حرفش یه نفس عمیقی کشیدم هوففف یعنی ا.ت با تهیونگ نیست
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۴.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.