(بچه ها مرسی ازین که صبر کردین:)من به قولم عمل کردم و اوم
(بچه ها مرسی ازین که صبر کردین:)من به قولم عمل کردم و اومدم با پارت جدییییید:))
!♡عشق مافیایی♡!
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p22♡
(راوی ویو)
ته و ا.ت سوار ماشین شدن و آهنگ گذاشتن...
همش میخندیدن و خوشحال بودن تا اینکه...
پایان این پارت...
شوخی کردم😂برو پایین😂
(ا.ت ویو)
داشتیم با ته میخندیدیم و با ماشین همینجوری دور میزدیم تا رسیدیم به یه فروشگاه بزرگ لباس...
& : اهممممممم*سرفه الکی*
~ : چی شده؟
& : موخوام*چشماشو کیوت کرد*
~ : چی میخوای؟
& : لباااااااس*با ذوق نه ، با ذوقققققققققق*
~ : *خنده*باشه بزار پارک کنم بریم بگیریم...
(ته ویو)
وقتی چشماشو اونجوری کرد کیوت شد و باعث شد من خندم بگیره...ماشینو پارک کردم و رفتیم داخل فروشگاهی که ا.ت بهم گفته بود...ا.ت مث بچه هایی که میبری براشون اسباب بازی بگیری برای لباسایی که برمیداشت ذوق داشت...نشسته بودم و خندم گرفته بود و فقط نگاش میکردم...
کلی چیز میز خرید و توی انتخاب بعضیاشون از منم نظر خواست...وقتی بالاخره رضایت داد رفتم حساب کنم...
~ : چقد میشه؟
؟ : ....*یچیزی تصور کنید*
~ : بفرمایید*کارتشو داد*
؟ : رمزتون؟
~ : ۹۴۳۱ (رمز ادمین قشنگتون😂)
؟ : *کارتشو داد*همسرتون خیلی با ذوق و شوق هستن...امیدوارم به پای هم پیر بشید*لبخند*
&~ : مرسی*لبخند*
(ا.ت ویو)
داشتم با ته که خریدام دستش بود(خدا لعنتت کنه دختر خریداتو بگیر دست بچم درد گرفت پدصگگگگگ😑💔)به سمت ماشین میرفتیم تا بریم رستوران و ناهار بخوریم و من خیلی خوشحال بودم که یهو..............
(بچه ها بجز امتحانا حمایتا خیلی کم شده:(تروخدا یزره حمایت کنید و کامنت بزارید:(من واقعا انگیزه ندهرم بقیشو بنویسم:(و یه چیز دیگه...چون ادمین قشنگتون کرم *** داره پارت بعدی خیلی غمگینه خودتون رو آماده کنید😂)
!♡عشق مافیایی♡!
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p22♡
(راوی ویو)
ته و ا.ت سوار ماشین شدن و آهنگ گذاشتن...
همش میخندیدن و خوشحال بودن تا اینکه...
پایان این پارت...
شوخی کردم😂برو پایین😂
(ا.ت ویو)
داشتیم با ته میخندیدیم و با ماشین همینجوری دور میزدیم تا رسیدیم به یه فروشگاه بزرگ لباس...
& : اهممممممم*سرفه الکی*
~ : چی شده؟
& : موخوام*چشماشو کیوت کرد*
~ : چی میخوای؟
& : لباااااااس*با ذوق نه ، با ذوقققققققققق*
~ : *خنده*باشه بزار پارک کنم بریم بگیریم...
(ته ویو)
وقتی چشماشو اونجوری کرد کیوت شد و باعث شد من خندم بگیره...ماشینو پارک کردم و رفتیم داخل فروشگاهی که ا.ت بهم گفته بود...ا.ت مث بچه هایی که میبری براشون اسباب بازی بگیری برای لباسایی که برمیداشت ذوق داشت...نشسته بودم و خندم گرفته بود و فقط نگاش میکردم...
کلی چیز میز خرید و توی انتخاب بعضیاشون از منم نظر خواست...وقتی بالاخره رضایت داد رفتم حساب کنم...
~ : چقد میشه؟
؟ : ....*یچیزی تصور کنید*
~ : بفرمایید*کارتشو داد*
؟ : رمزتون؟
~ : ۹۴۳۱ (رمز ادمین قشنگتون😂)
؟ : *کارتشو داد*همسرتون خیلی با ذوق و شوق هستن...امیدوارم به پای هم پیر بشید*لبخند*
&~ : مرسی*لبخند*
(ا.ت ویو)
داشتم با ته که خریدام دستش بود(خدا لعنتت کنه دختر خریداتو بگیر دست بچم درد گرفت پدصگگگگگ😑💔)به سمت ماشین میرفتیم تا بریم رستوران و ناهار بخوریم و من خیلی خوشحال بودم که یهو..............
(بچه ها بجز امتحانا حمایتا خیلی کم شده:(تروخدا یزره حمایت کنید و کامنت بزارید:(من واقعا انگیزه ندهرم بقیشو بنویسم:(و یه چیز دیگه...چون ادمین قشنگتون کرم *** داره پارت بعدی خیلی غمگینه خودتون رو آماده کنید😂)
۵.۳k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.