*مادری که گل داد و بومادران شد*🌹
*مادری که گل داد و بومادران شد*🌹
مادر دختری، چوپان بود. روزها دختر کوچک را به پشتاش میبست و دنبال گوسفندها به دشت و کوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از برهها را با خودش میبرد.
چوپان دختر کوچکاش را از پشت باز کرده، روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. او تا آنجا از کوه بالا میرود که گم میشود. کسی دیگر مادر چوپان را ندید.
دختر کوچک را چوپانهای دیگر پیدا میکنند. دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد تا اثری از او بیابد. گلهایی ریز و زرد میبیند که از جای پاهای مادر روییدهاند؛ آنها را میچیند و میبوید. گلها بوی مادرش را میدهند. دلاش را به بوی مادر خوش میکند.
آنها را میچیند و خشک میکند، سپس به بازار میبرد و به عطارها میفروشد. عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران از آن میخورند و خوب میشوند.
عطاری روزی از او میپرسد «دختر جان! اسم این گلها چیست؟
*» دختر بیآن که بیندیشد، میگوید: «گل بومادران»!🥀🍂*
#قشنگ
مادر دختری، چوپان بود. روزها دختر کوچک را به پشتاش میبست و دنبال گوسفندها به دشت و کوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از برهها را با خودش میبرد.
چوپان دختر کوچکاش را از پشت باز کرده، روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. او تا آنجا از کوه بالا میرود که گم میشود. کسی دیگر مادر چوپان را ندید.
دختر کوچک را چوپانهای دیگر پیدا میکنند. دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد تا اثری از او بیابد. گلهایی ریز و زرد میبیند که از جای پاهای مادر روییدهاند؛ آنها را میچیند و میبوید. گلها بوی مادرش را میدهند. دلاش را به بوی مادر خوش میکند.
آنها را میچیند و خشک میکند، سپس به بازار میبرد و به عطارها میفروشد. عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران از آن میخورند و خوب میشوند.
عطاری روزی از او میپرسد «دختر جان! اسم این گلها چیست؟
*» دختر بیآن که بیندیشد، میگوید: «گل بومادران»!🥀🍂*
#قشنگ
۳.۰k
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.