مغازه رو بستم، سوار ماشین شدم که برم خونه دیدم شدیداً گاز
مغازه رو بستم، سوار ماشین شدم که برم خونه دیدم شدیداً گاز تو معدم جمع شده. خالیش کردم تو ماشین. همین که داشتم احساس خوشایندم رو تجربه میکردم، دیدم یه داف خوشگل داره میزنه به شیشه که بیاد تو. من از ترس آبرو قفل رو زدم و با اشاره معذرت خواهی کردم و با کون سوزی حرکت کردم....
فرداش که اومدم مغازه رو باز کنم، دیدم صاحب مغازه جلو در وایساده با سند مغازه و همون دختره. گفت: پسرم، من که پیرم، این دخترم رو هم دیشب برای آزمایش نجابت تو فرستادم که سر بلند شدی. این مغازه و دخترمو و کل دارایی هام مال تو. برو حالشو ببر داماد گلم
😂 😂 😂
فرداش که اومدم مغازه رو باز کنم، دیدم صاحب مغازه جلو در وایساده با سند مغازه و همون دختره. گفت: پسرم، من که پیرم، این دخترم رو هم دیشب برای آزمایش نجابت تو فرستادم که سر بلند شدی. این مغازه و دخترمو و کل دارایی هام مال تو. برو حالشو ببر داماد گلم
😂 😂 😂
۵.۹k
۰۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.