زندگیِ من یک داستان تکراری بود ... همه می خواستند صدایشان
زندگیِ من یک داستان تکراری بود ... همه می خواستند صدایشان را بشنوم ... خستگی هایشان را بفهمم و مشکلاتشان را درک کنم ... من رفیق دردهای دیگران بودم ... اولین کسی که در مشکلات و ناراحتی ها سراغش را می گرفتند ... چون می دانستند من مراعاتشان را می کنم ... مراعات زخمی که از گذشته داشتند ... گذشته ای که من در آن نبودم ...
می دانستند در روزهای سخت آن ها را تنها نمی گذارم ...می دانستند آرامش آن ها اولویت زندگی من است حتی به قیمت نادیده گرفتن خودم...من خریدار غم و مشکلات و دلِ گرفته شان بودم ...
اما هیچوقت در زندگی کسی خریدار خستگی هایم نشد ... کسی حرفم را نفهمید و مشکلاتم را درک نکرد ...کسی مراعات حال من را نکرد... من همیشه در روز های سخت تنها بودم ... « زندگیِ من یک داستان تکراری بود ...» #حسین_حائریان
می دانستند در روزهای سخت آن ها را تنها نمی گذارم ...می دانستند آرامش آن ها اولویت زندگی من است حتی به قیمت نادیده گرفتن خودم...من خریدار غم و مشکلات و دلِ گرفته شان بودم ...
اما هیچوقت در زندگی کسی خریدار خستگی هایم نشد ... کسی حرفم را نفهمید و مشکلاتم را درک نکرد ...کسی مراعات حال من را نکرد... من همیشه در روز های سخت تنها بودم ... « زندگیِ من یک داستان تکراری بود ...» #حسین_حائریان
۳۸۰
۲۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.