خانه دل تنگ غروبی خفه بود

خانه دل تنگ غروبی خفه بود 
مثل امروز که تنگ است دلم 
پدرم گفت چراغ 
و شب از شب پر شد 
من به خود گفتم یک روز گذشت 
مادرم آه کشید 
زود بر خواهد گشت 
ابری هست به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد 
که گمان داشت که هست این همه درد 
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور 
من نمی دانستم 
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز 
من پس از این همه سال 
چشم دارم در راه 
که بیایند عزیزانم آه

#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۸)

دوستت‌ می‌دارم‌!تو به‌ زندگی‌ می‌مانی‌ !به‌ نوشیدن‌ جرعه‌ای‌...

بی روی #تو گشت لاله گون مردم چشمبنشست ز دوریت به خون مردم چش...

زده ام دل به خیابان و به دنبال خودمتا که جویا شوم ازحالت و ا...

زندگیِ من از روزی آغاز شدکه تو را دیدمو بازوانت، راهِ دهشتنا...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط