در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل شراب آلود، نگذارم تو را

می‌شود نیلوفری از برگ گل، اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم تو را؟

از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم تو را
دیدگاه ها (۷)

هست امید زیستن از بام چرخ افتاده راوای بر آن کس کز اوج اعتبا...

سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارشدلِ بی عشق، می‌گردد ...

باد بهار مرهم دل‌های خسته استگل مومیایی پر و بال شکسته استشا...

عمری است خبر از دل و دلدار ندارمبا شیشه پریزاد من از دست پری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط