های گفتم ته رو میزارم ولی دیدم این زود تر تموم میشه
های گفتم ته رو میزارم ولی دیدم این زود تر تموم میشه
ازکجا شروع شد؟؟؟
های اسم من یسنا عه یه دوست دارم اسمش باران عه ما باهم به کره مهاجرت کردیم هم خونه هستیم امروز تصمیم گرفتیم بریم باغ وخش راستی ما چون میلیاردریم پولامون رو سرمایه گذاری میکنیم
تو باغ وحش...
یسنا. باران نگا خرگوشرو
باران. ننه چه کیوته
باران. نگا کن اون بچه ببرو میای بریم از صاحب اینجا اجازه بگیریم ببینیم میزاره این دوتارو بخریم؟؟؟
یسنا. اوک
خلاصه رفتن و اجازه دادن ببرنشون خونه راستی چون کوچولو هستن تو قفس نیستن
تو خونه.
یسنا. اوفی باران بیا بریم لباس عوض کنیم غذا درست کنیم
باران. اوم
یسنا. داشتم لباس عوض میکردم خرگوشه رو تخت بود موقعی که لباس تنم نبود خیلی بهم زل زده بو دبهش گفتم
یسنا. کوکی به چی نگا میکنی عه کوکی چه اسم باحالی پس اسمت رو میزارم کوکی
باران. داشتم لباس عوض میکردم ببره با چشمای خماری بم نگاه میکرد اسمش رو گذاشتم تایگر چون هیلی از نظرم باحال بود داشتم با یسنا غذا میپختیم ولی انگار کوکی و تایگر باهم دوستن چون خیلی باهم صمیمی بودن داشتیم غذا درست میکردیم و غذای تایگر و کوکی هم دادیم خوردن
شب.
باران. دیگه خیلی خسته بودیم خوابیدیم تایگر رو توی بغلم گذاشتم و خوابیدم
یسنا. خیلی حسته بودم کوکی رو گذاشتم بغلم و خوابیدم
صب...
چطوره؟؟؟
ازکجا شروع شد؟؟؟
های اسم من یسنا عه یه دوست دارم اسمش باران عه ما باهم به کره مهاجرت کردیم هم خونه هستیم امروز تصمیم گرفتیم بریم باغ وخش راستی ما چون میلیاردریم پولامون رو سرمایه گذاری میکنیم
تو باغ وحش...
یسنا. باران نگا خرگوشرو
باران. ننه چه کیوته
باران. نگا کن اون بچه ببرو میای بریم از صاحب اینجا اجازه بگیریم ببینیم میزاره این دوتارو بخریم؟؟؟
یسنا. اوک
خلاصه رفتن و اجازه دادن ببرنشون خونه راستی چون کوچولو هستن تو قفس نیستن
تو خونه.
یسنا. اوفی باران بیا بریم لباس عوض کنیم غذا درست کنیم
باران. اوم
یسنا. داشتم لباس عوض میکردم خرگوشه رو تخت بود موقعی که لباس تنم نبود خیلی بهم زل زده بو دبهش گفتم
یسنا. کوکی به چی نگا میکنی عه کوکی چه اسم باحالی پس اسمت رو میزارم کوکی
باران. داشتم لباس عوض میکردم ببره با چشمای خماری بم نگاه میکرد اسمش رو گذاشتم تایگر چون هیلی از نظرم باحال بود داشتم با یسنا غذا میپختیم ولی انگار کوکی و تایگر باهم دوستن چون خیلی باهم صمیمی بودن داشتیم غذا درست میکردیم و غذای تایگر و کوکی هم دادیم خوردن
شب.
باران. دیگه خیلی خسته بودیم خوابیدیم تایگر رو توی بغلم گذاشتم و خوابیدم
یسنا. خیلی حسته بودم کوکی رو گذاشتم بغلم و خوابیدم
صب...
چطوره؟؟؟
۴.۰k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.