Where did it start???
Where did it start???
صب...
یسنا. از خواب بیدار سدم دیدم یه پسر کنارم خوابه حیغ بنفشی کشیدم که دیدم صدای جیغ باران هم اومد
باران. خواب بودم که با احساس صدای جیغ بیدلر سدم دیدم یه پسر کنارمه منم جیغ زدم دویدم تو حال که دیدم یسنام اونجاعه پس بغلش کردم و گفتم چیزی نیست
یسنا. دیدیم اومدن تو حال باران ازشون سوال پرسید
باران. شما کی هستین و تو خونه ی ما چیکار میکنید؟؟؟
و بله اون دوتا ته و کوکی بودن
ته. شما خودتون مارو اوردین یادتون نیست؟؟؟
یسنا. درمورد چی صحبت میکنی؟؟؟
ته. بزار واست توضیح بدم شما یه ببر و یه خرگوشی خریدین بعد اون دوتا ما بودیم درواقع طلسم شده بودیم یه پیرزن مارو طلسم کرد و تا وقتی عاشق نشیم هی انسان میشیم هی حیوان
یسنا. پشمام ینی ما شمارو خریدیم؟؟؟
کوک. بله بیبی
یسنا مرتیکه بیبی چیه میمون حرف دهنتو بفهمتا پدرت نیومده جلو چشت(اندازه یه جونگ کوک معذرت فیکه)
ته. کوک دهنت رو ببند
باران. راستی شما چطور همو میشناسین؟؟؟
ته. ما دوستای صمیمی بودین؟؟؟
یسنا. پس دوتاتون هولید*زیر لب*
کوک. هول خودتی شنیدما
یسنا. گفتم که بشنوی عیشششش
باران. عههههه بستونه انگار دوساله هایید
ته. خب مامانم میشی؟؟
باران. تورو خدا خفه شین الانم گمشید از خونه ما بیرون
ته. ولی ما جایی رو نداریم*یه جوری نگا میکنه که اصن ادم دلش نمیاد همون اره هم بگه*
باران. یسنا بیا اینجا
باران. یسنا بنظرت بزاریم بمونن گناه دارن
یسنا. بزار بمونن بنظرت چه حسی داره با کراشت تو یه خونه زندگی کنی؟؟؟
باران. چی میگی؟؟
یسنا. رو کوک کراش زدم نگا تتو هاش عضوله هاش اصن عوففففففف
باران. عه الان وقت اینا نیست میزاریم توهم اماده شو بریم شرکت
باران. تهکوک بیاین
ته. جان لیدی؟؟
باران. اگه جونتو میخای ساکت باش ما میزاریم اینجا بمونین فقط به یه شرط
کوکی. چه شرطی؟؟؟
باران. اینگه هول بازی در نیارین
ته. قول نمیدم
یسنا. پس گمشو
کوکی. ته ببند
ته. اوک ما قول میدیم دست هیچکاری نمیزنیم و هول بازی در نمیاریم
یسنا. خب پس خوبه باران بدو اماده شو دیرمون شد الان جلسه شروع میشه
ته. جایی میرین
باران. اره شرکت
کوکی. رئیس هستین؟؟؟
یسنا. اوهوم
کوکی. واوووو
ته. خب پس تا شما میاین ما غذا میپزیم
باران. اوک فقط سم نریز توش
ته. اتفاقا سیانور میریزم
باران. 👍🏻بیه
ته. بوشور با دست زد تو بازوش
باران. منو میزنی؟؟؟ وایسا بینم(کله خونرو فتح کردن) انقد بجون هم افتادن تاااااااا باران خورد زمین و افتاد رو مبل بغل ته و بله دیگه صورتاشون تا نیم سانت فاصله داشت
یسناوکوکی. واو چه رمانتیک
دوتاشون بهت زده بهم نگاه میکردن
خلاصه دعوا تموم شد و رفتن شرکت و نمیدونم جلسه گذاشتن کالا کردن یاعت 1 برگشتن خونه
باران و یسنا
هایییی ما اومدیم
ته و کوکی. خوش اومدین
صب...
یسنا. از خواب بیدار سدم دیدم یه پسر کنارم خوابه حیغ بنفشی کشیدم که دیدم صدای جیغ باران هم اومد
باران. خواب بودم که با احساس صدای جیغ بیدلر سدم دیدم یه پسر کنارمه منم جیغ زدم دویدم تو حال که دیدم یسنام اونجاعه پس بغلش کردم و گفتم چیزی نیست
یسنا. دیدیم اومدن تو حال باران ازشون سوال پرسید
باران. شما کی هستین و تو خونه ی ما چیکار میکنید؟؟؟
و بله اون دوتا ته و کوکی بودن
ته. شما خودتون مارو اوردین یادتون نیست؟؟؟
یسنا. درمورد چی صحبت میکنی؟؟؟
ته. بزار واست توضیح بدم شما یه ببر و یه خرگوشی خریدین بعد اون دوتا ما بودیم درواقع طلسم شده بودیم یه پیرزن مارو طلسم کرد و تا وقتی عاشق نشیم هی انسان میشیم هی حیوان
یسنا. پشمام ینی ما شمارو خریدیم؟؟؟
کوک. بله بیبی
یسنا مرتیکه بیبی چیه میمون حرف دهنتو بفهمتا پدرت نیومده جلو چشت(اندازه یه جونگ کوک معذرت فیکه)
ته. کوک دهنت رو ببند
باران. راستی شما چطور همو میشناسین؟؟؟
ته. ما دوستای صمیمی بودین؟؟؟
یسنا. پس دوتاتون هولید*زیر لب*
کوک. هول خودتی شنیدما
یسنا. گفتم که بشنوی عیشششش
باران. عههههه بستونه انگار دوساله هایید
ته. خب مامانم میشی؟؟
باران. تورو خدا خفه شین الانم گمشید از خونه ما بیرون
ته. ولی ما جایی رو نداریم*یه جوری نگا میکنه که اصن ادم دلش نمیاد همون اره هم بگه*
باران. یسنا بیا اینجا
باران. یسنا بنظرت بزاریم بمونن گناه دارن
یسنا. بزار بمونن بنظرت چه حسی داره با کراشت تو یه خونه زندگی کنی؟؟؟
باران. چی میگی؟؟
یسنا. رو کوک کراش زدم نگا تتو هاش عضوله هاش اصن عوففففففف
باران. عه الان وقت اینا نیست میزاریم توهم اماده شو بریم شرکت
باران. تهکوک بیاین
ته. جان لیدی؟؟
باران. اگه جونتو میخای ساکت باش ما میزاریم اینجا بمونین فقط به یه شرط
کوکی. چه شرطی؟؟؟
باران. اینگه هول بازی در نیارین
ته. قول نمیدم
یسنا. پس گمشو
کوکی. ته ببند
ته. اوک ما قول میدیم دست هیچکاری نمیزنیم و هول بازی در نمیاریم
یسنا. خب پس خوبه باران بدو اماده شو دیرمون شد الان جلسه شروع میشه
ته. جایی میرین
باران. اره شرکت
کوکی. رئیس هستین؟؟؟
یسنا. اوهوم
کوکی. واوووو
ته. خب پس تا شما میاین ما غذا میپزیم
باران. اوک فقط سم نریز توش
ته. اتفاقا سیانور میریزم
باران. 👍🏻بیه
ته. بوشور با دست زد تو بازوش
باران. منو میزنی؟؟؟ وایسا بینم(کله خونرو فتح کردن) انقد بجون هم افتادن تاااااااا باران خورد زمین و افتاد رو مبل بغل ته و بله دیگه صورتاشون تا نیم سانت فاصله داشت
یسناوکوکی. واو چه رمانتیک
دوتاشون بهت زده بهم نگاه میکردن
خلاصه دعوا تموم شد و رفتن شرکت و نمیدونم جلسه گذاشتن کالا کردن یاعت 1 برگشتن خونه
باران و یسنا
هایییی ما اومدیم
ته و کوکی. خوش اومدین
۵.۴k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.