Psychic lover۲۸
Psychic lover۲۸
من وقتی بچه بودم خیلی خشن بودم خیلی.
وقتی دید کاراش روم تاثیر نمیزاره
تصمیم گرفت جور دیگه انتقام
بگیره.اون پسر دوتا از دوستاش
به اسم جان و چا اون رو دزدید و جلوی
من اون هارو کشت و تیکه تیکشون کرد.
از اون موقعه اعصبی شدم و رفتارهام
تغیر کرد.فهمیدم آدم بعضی چیزارو تو
شرایط سخت میفهمه…
سونا:عهه این جمله ی منم…
جونگکوک:بهت اجازه دادم حرف بزنی؟
سونا:متاسفم..بگو
جونگکوک:اون موقعه بود من
شخصیت هام عوض میشد.
بعدش من تصمیم گرفتم به حالت قبل
یعنی سرد بودن برگردم.بعضی ها که
رفتار سردی دارن
واسه گذشته سختشونه…
اما من اینجوری بودم فقط یه مدت
واسه ی تغییراتی که
تو بدنم ایجاد شده بود مهربون شدم.
سونا:واو…پس بخاطر همین اختلال چند شخصیتی داری…چرا نمیزاری کمکت کنم؟
جونگکوک:چون به شخصیت هام نیاز
دارم
سونا:اوممم یکی از شخصیت هات رو نگفتی
جونگکوک:جی کی…خطر ناک…اما عجول
ولی بدون من الان هیچ کسی به پام نمیرسه
سونا:عااا فامیلیت چیه؟
جونگکوک:جئون
سونا:قهوه سرد شد
اون دوتا شروع کردن به قهوه و کیک خوردن
جونگکوک:از این به بعد هروز خونه
باید تمیز باشه و کیکی چیزی هم باشه
سونا:جئون توقعت بالا رفته
جونگکوک:فک نکن دو ثانیه باهات حرف
زدم. چیزی عوض شده…تو هنوز همونی
هستی که بودی…
سونا:خو…هیچی
سونا:راستی میدونی رد روم چیه؟
(میخواست بگه زندگیت شبیه رد رومه)
جونگکوک:ارهـ…هیون!(زیر دستش)
سونا:ها؟
جونگکوک:قبر خودت رو بکن عوضی
کوک سریع با عجله پاشد و رفت و
سونا رو تنها گذاشت
سونا:چش شد این…دو دقیقه خوبه دو دقیقه
بعد…اهه ولش
سونا شروع به جمع کردن ظرف کرد
واقعا سونا یک روانپزشک بود حقش نبود
بره خدمتکاره عمارت جئون بشه
همه چی براش دارک و عجیب بود
اون دقیقا تو فیلمی گیر کرده که
از ژانرش متنفره.
اما انگار کارگردان زندگیش قرار نیست اون رو
تو فیلمی با ژانر مورد علاقش راه بده
سونا:اوپا…دلم برات تنگ شده.چرا رفتی
بوسان…اگه سئول میموندی این اتفاق
نمی افتاد.
یاد مرگ مامان افتادم…
جالبه تا یکسال فکر میکردم رفته مسافرت
مثل مرگ بابا…که گفتی مال رو ول کرده
همیشه تو کنارم بودی…اما الان کجایی؟
البته خوشحالم نیستی…!چون قرار نیست
بدبختی های من رو تجربه کنی،دلم میخواد
با میرا زندگی خوبی رو بسازین.
بچه دار بشین.موفق بشین.
من وقتی بچه بودم خیلی خشن بودم خیلی.
وقتی دید کاراش روم تاثیر نمیزاره
تصمیم گرفت جور دیگه انتقام
بگیره.اون پسر دوتا از دوستاش
به اسم جان و چا اون رو دزدید و جلوی
من اون هارو کشت و تیکه تیکشون کرد.
از اون موقعه اعصبی شدم و رفتارهام
تغیر کرد.فهمیدم آدم بعضی چیزارو تو
شرایط سخت میفهمه…
سونا:عهه این جمله ی منم…
جونگکوک:بهت اجازه دادم حرف بزنی؟
سونا:متاسفم..بگو
جونگکوک:اون موقعه بود من
شخصیت هام عوض میشد.
بعدش من تصمیم گرفتم به حالت قبل
یعنی سرد بودن برگردم.بعضی ها که
رفتار سردی دارن
واسه گذشته سختشونه…
اما من اینجوری بودم فقط یه مدت
واسه ی تغییراتی که
تو بدنم ایجاد شده بود مهربون شدم.
سونا:واو…پس بخاطر همین اختلال چند شخصیتی داری…چرا نمیزاری کمکت کنم؟
جونگکوک:چون به شخصیت هام نیاز
دارم
سونا:اوممم یکی از شخصیت هات رو نگفتی
جونگکوک:جی کی…خطر ناک…اما عجول
ولی بدون من الان هیچ کسی به پام نمیرسه
سونا:عااا فامیلیت چیه؟
جونگکوک:جئون
سونا:قهوه سرد شد
اون دوتا شروع کردن به قهوه و کیک خوردن
جونگکوک:از این به بعد هروز خونه
باید تمیز باشه و کیکی چیزی هم باشه
سونا:جئون توقعت بالا رفته
جونگکوک:فک نکن دو ثانیه باهات حرف
زدم. چیزی عوض شده…تو هنوز همونی
هستی که بودی…
سونا:خو…هیچی
سونا:راستی میدونی رد روم چیه؟
(میخواست بگه زندگیت شبیه رد رومه)
جونگکوک:ارهـ…هیون!(زیر دستش)
سونا:ها؟
جونگکوک:قبر خودت رو بکن عوضی
کوک سریع با عجله پاشد و رفت و
سونا رو تنها گذاشت
سونا:چش شد این…دو دقیقه خوبه دو دقیقه
بعد…اهه ولش
سونا شروع به جمع کردن ظرف کرد
واقعا سونا یک روانپزشک بود حقش نبود
بره خدمتکاره عمارت جئون بشه
همه چی براش دارک و عجیب بود
اون دقیقا تو فیلمی گیر کرده که
از ژانرش متنفره.
اما انگار کارگردان زندگیش قرار نیست اون رو
تو فیلمی با ژانر مورد علاقش راه بده
سونا:اوپا…دلم برات تنگ شده.چرا رفتی
بوسان…اگه سئول میموندی این اتفاق
نمی افتاد.
یاد مرگ مامان افتادم…
جالبه تا یکسال فکر میکردم رفته مسافرت
مثل مرگ بابا…که گفتی مال رو ول کرده
همیشه تو کنارم بودی…اما الان کجایی؟
البته خوشحالم نیستی…!چون قرار نیست
بدبختی های من رو تجربه کنی،دلم میخواد
با میرا زندگی خوبی رو بسازین.
بچه دار بشین.موفق بشین.
۱۳.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.