رابطه سوخته(Burnt relationship ) ༺༻
رابطه سوخته(Burnt relationship ) ༺༻
part ²⁸
اما مامان و باباش اونارو ممنوع خروج کرده بودن برای همین نتونستن از کشور خارج شن و توی کره موندن
اونا یه جای دور تر از سئول پیدا کرده بودن و داشتن همونجا زندگی میکردن اما والدینشون اونارو توی وضعیت سختی قرار داده بودن و هعی بهشون میگفتن ک باید از هم جدا شین این رابطه اصلا نمیتونه پایدار باشه و اینا
اما اونا میگفتن نمیخوایم از هم جدا شیم
بعد چند ماه
دختره داشت برای یه سفر کاری میرفت لس آنجلس اونم با کارکنای شرکتشون اما متاسفانه توی اون سفر هواپیما سقوط کرد و...
عاه اصلا دلم نمیخواد این ماجرا رو باز کنم کی گفته عشق برای همه اینطوری پیش بره؟
الان ک ب پسر عموم فکر میکنم احساس میکنم هیچ احساسی برای ادامه دادن زندگیش نداره
همیشه خودشو تو اتاق حبس میکنه و گریه میکنه
همش تو خواب عکس عشقش رو تو بغلش میگیره واقعا دردناکه من نمیخوام همچین چیزی برام اتفاق بیفته یا اینکه مثل پسر عموم ی عشق مرده داشته باشم و افسردگی بگیرم... به هیچ عنوان من اینارو نمیخوام....
وارد اتاق جلسه شدم افکاراتم خیلی درگیرم کرده بودن
نگاهی انداختم دیدم ی صندلی خالی کنار یونگی هست
نمیخواستم کنارش بشینم اما چون ب اجبار پدرم اومده بودم مجبور شدم رو همون صندلی بشینم
ویو یونگی:
از قصد ی صندلی کنار خودم براش خالی نگه داشته بودم میخواستم ببینه کارایی ک با جه هوآ انجام میدم رو میتونست باهام انجام بده
وقتی اومد و نشست بی توجه بهش هعی موهای جه هوآ رو میزدم پشت گوشش
قشنگ معلوم بود خود جه هوآ تعجب کرده برای همین آروم دم گوشش...
part ²⁸
اما مامان و باباش اونارو ممنوع خروج کرده بودن برای همین نتونستن از کشور خارج شن و توی کره موندن
اونا یه جای دور تر از سئول پیدا کرده بودن و داشتن همونجا زندگی میکردن اما والدینشون اونارو توی وضعیت سختی قرار داده بودن و هعی بهشون میگفتن ک باید از هم جدا شین این رابطه اصلا نمیتونه پایدار باشه و اینا
اما اونا میگفتن نمیخوایم از هم جدا شیم
بعد چند ماه
دختره داشت برای یه سفر کاری میرفت لس آنجلس اونم با کارکنای شرکتشون اما متاسفانه توی اون سفر هواپیما سقوط کرد و...
عاه اصلا دلم نمیخواد این ماجرا رو باز کنم کی گفته عشق برای همه اینطوری پیش بره؟
الان ک ب پسر عموم فکر میکنم احساس میکنم هیچ احساسی برای ادامه دادن زندگیش نداره
همیشه خودشو تو اتاق حبس میکنه و گریه میکنه
همش تو خواب عکس عشقش رو تو بغلش میگیره واقعا دردناکه من نمیخوام همچین چیزی برام اتفاق بیفته یا اینکه مثل پسر عموم ی عشق مرده داشته باشم و افسردگی بگیرم... به هیچ عنوان من اینارو نمیخوام....
وارد اتاق جلسه شدم افکاراتم خیلی درگیرم کرده بودن
نگاهی انداختم دیدم ی صندلی خالی کنار یونگی هست
نمیخواستم کنارش بشینم اما چون ب اجبار پدرم اومده بودم مجبور شدم رو همون صندلی بشینم
ویو یونگی:
از قصد ی صندلی کنار خودم براش خالی نگه داشته بودم میخواستم ببینه کارایی ک با جه هوآ انجام میدم رو میتونست باهام انجام بده
وقتی اومد و نشست بی توجه بهش هعی موهای جه هوآ رو میزدم پشت گوشش
قشنگ معلوم بود خود جه هوآ تعجب کرده برای همین آروم دم گوشش...
۴.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.