وقتی باهاش قهری و یهو میگه:«خبری از بغلات نیست»p ۴💛✨
شوگا:چی میگی بچه چیه من اصلا خبر ندارم
یونا:یعنی تو نمیدونستی من باردارم
شوگا:نه
یونا:خب منم دو روز فهمیدم توی این پنج روز که نبودم یعنی هفت روز پیش رابطه داشتیم الان بچه شش روزشه
شوگا میخواد یونا رو بغل کنه ولی یونا میره اونور
یونا:فردا داد گاه میبینمت احضاریه دیروز به دستت رسید
شوگا با گفتن این کلمه ی یونا یادش میوفته که یونا میخواد ازش طلاق بگیره
شوگا:چرا میخوای طلاق بگیری ازم
یونا:سلنا این کارو کرد
شوگا :تو نباید به حرف اون گوش میکردی
یونا:حالا که میبینی گوش کردم کاریشم نمیشه کرد
شوگا:یونا من چند بار باید بهت بگم من دوست دارم عاشقتم (با داد)
یونا بغضی تو گلوش بود که فقط با گریه خوب میشد رفت توی اتاق و درم بست و گریه کرد اما مثل روزای اول که پیش یونگی نبود داد نمیزد و جیغ نمیکشید و فقط اشک میریخت که با صدای در زدن اشکاش رو پاک کرد و از روی زمین بلند شد و رفت قفل در رو باز کرد
یونا:بله(با صدای گرفته و ناراحت)
شوگا:گریه کردی
یونا:نه
شوگا:یونا ببخشد دیگه میدونم دستم بی اختیار روت بلند شد باعث شد افسردگی بگیری ولی بیا بخواطر این حاصل عشقی که توی شکمته از هم جدا نشیم حداقل بزار اون بچه بابا داشته باشه
یونا دیگه طاقت نیاوزد و همونجا زد زیر گریه و توی ذهنش میگفت [چرا نمیتونم بهش بگم که عاشقشم چرا نمیتونم این عشق رو بهش اعتراف کنم ]شوگا که دید یونا داره گریه میکنه بغلش کرد و یونا متقابلا شوگا رو بغل کرد و شوگا انقدر دلش برای بغل کردنای یونا تنگ شده بود براد استایل بغلش کرد گزاشتش رو تخت و خودشم پیشش دراز کشید و موهای عشقش که خیلی دلش میخواست دوباره طعم ل*ب*ا*ی عشق رو بچشه رو نوازش میکرد که یونا برای اینکه گریه کرده بود چشماش سنگین شد و به خواب رفت
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
یونا:یعنی تو نمیدونستی من باردارم
شوگا:نه
یونا:خب منم دو روز فهمیدم توی این پنج روز که نبودم یعنی هفت روز پیش رابطه داشتیم الان بچه شش روزشه
شوگا میخواد یونا رو بغل کنه ولی یونا میره اونور
یونا:فردا داد گاه میبینمت احضاریه دیروز به دستت رسید
شوگا با گفتن این کلمه ی یونا یادش میوفته که یونا میخواد ازش طلاق بگیره
شوگا:چرا میخوای طلاق بگیری ازم
یونا:سلنا این کارو کرد
شوگا :تو نباید به حرف اون گوش میکردی
یونا:حالا که میبینی گوش کردم کاریشم نمیشه کرد
شوگا:یونا من چند بار باید بهت بگم من دوست دارم عاشقتم (با داد)
یونا بغضی تو گلوش بود که فقط با گریه خوب میشد رفت توی اتاق و درم بست و گریه کرد اما مثل روزای اول که پیش یونگی نبود داد نمیزد و جیغ نمیکشید و فقط اشک میریخت که با صدای در زدن اشکاش رو پاک کرد و از روی زمین بلند شد و رفت قفل در رو باز کرد
یونا:بله(با صدای گرفته و ناراحت)
شوگا:گریه کردی
یونا:نه
شوگا:یونا ببخشد دیگه میدونم دستم بی اختیار روت بلند شد باعث شد افسردگی بگیری ولی بیا بخواطر این حاصل عشقی که توی شکمته از هم جدا نشیم حداقل بزار اون بچه بابا داشته باشه
یونا دیگه طاقت نیاوزد و همونجا زد زیر گریه و توی ذهنش میگفت [چرا نمیتونم بهش بگم که عاشقشم چرا نمیتونم این عشق رو بهش اعتراف کنم ]شوگا که دید یونا داره گریه میکنه بغلش کرد و یونا متقابلا شوگا رو بغل کرد و شوگا انقدر دلش برای بغل کردنای یونا تنگ شده بود براد استایل بغلش کرد گزاشتش رو تخت و خودشم پیشش دراز کشید و موهای عشقش که خیلی دلش میخواست دوباره طعم ل*ب*ا*ی عشق رو بچشه رو نوازش میکرد که یونا برای اینکه گریه کرده بود چشماش سنگین شد و به خواب رفت
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
۱۷.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.