اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۵۴
[ویو ملودی]
دستم بهم گره زدم..سرم خم کردم.. حوصله این روانی ندارم اصلأ..یهو صداش بلند شد
آرتور: که به من اعتماد نداری ؟
سرم بلند کردم نگاهش کردم
ملودی: ندارم..
بدون هیچ حرفی و واکنش خاصی بهم زل زد..
آرتور: کم کم داره نوبت داداش تو هم می رسه..
فقط بهش نگاه کردم..چی بگم اصلأ ؟ چه حرفی دارم بزنم یا یک قاتل روانی ؟ .هه عوضی
بلند شد و با برداشتن کتش به سمت اتاق هدایتم کرد در قفل کرد رفت... با زندانی
کردن من چی گیرش میاد ؟..نمی دونم واقعا..حتی در بالکن قفل کرده..نفس کشیدن هم برام
آرزو شده... روی کاناپه تکی نشستم پاهام جمع کردم.. به اطراف زل زدم ..
اگه منم پدری داشتم که دوسم داشت اینجا نبودم یا مادری که دوسم داشت...من تنها از از اون
حرفام فقط یک داداش دارم...
پدری که وقتی دنیا اومدم ترکم کرد و با زن دیگه ازدواج کرد و مادری که با رفتن پدرم من به
مادام داد...و ترکم کرد.. زندگی اونقدرا هم خوب نیست ..اگه یک زن بتونه با تمام مشکلات...
موفق بشه برچسب هرزه می خوره...همه مثل هم نیستن ...یکی با تلاش خودش ، یکی با هرزه
گی ، یکی با پول پدرش ، یکی هم با پول شوهر یا دوست پسرش موفق شده و در آخر برنده ..
واقعی اونه که با تلاش خودش موفق شده..جنگیدن برای خواسته هام یاد گرفتم ، تلاش برای
آرزوهام یاد گرفتم ، دوست داشتن و درک کردن هم یاد گرفتم..ولی هنوز به یک چشم بازنده
دیده میشم .. این منم که عذابش کشیدم..و اینم منم که نه بچگی کردم نه نوجوانی کردم....
راجب رمان نظر بدید... باهام صحبت کنید..این یک انرژی خوب برای نویسنده است که ادامه بده
پارت ۵۴
[ویو ملودی]
دستم بهم گره زدم..سرم خم کردم.. حوصله این روانی ندارم اصلأ..یهو صداش بلند شد
آرتور: که به من اعتماد نداری ؟
سرم بلند کردم نگاهش کردم
ملودی: ندارم..
بدون هیچ حرفی و واکنش خاصی بهم زل زد..
آرتور: کم کم داره نوبت داداش تو هم می رسه..
فقط بهش نگاه کردم..چی بگم اصلأ ؟ چه حرفی دارم بزنم یا یک قاتل روانی ؟ .هه عوضی
بلند شد و با برداشتن کتش به سمت اتاق هدایتم کرد در قفل کرد رفت... با زندانی
کردن من چی گیرش میاد ؟..نمی دونم واقعا..حتی در بالکن قفل کرده..نفس کشیدن هم برام
آرزو شده... روی کاناپه تکی نشستم پاهام جمع کردم.. به اطراف زل زدم ..
اگه منم پدری داشتم که دوسم داشت اینجا نبودم یا مادری که دوسم داشت...من تنها از از اون
حرفام فقط یک داداش دارم...
پدری که وقتی دنیا اومدم ترکم کرد و با زن دیگه ازدواج کرد و مادری که با رفتن پدرم من به
مادام داد...و ترکم کرد.. زندگی اونقدرا هم خوب نیست ..اگه یک زن بتونه با تمام مشکلات...
موفق بشه برچسب هرزه می خوره...همه مثل هم نیستن ...یکی با تلاش خودش ، یکی با هرزه
گی ، یکی با پول پدرش ، یکی هم با پول شوهر یا دوست پسرش موفق شده و در آخر برنده ..
واقعی اونه که با تلاش خودش موفق شده..جنگیدن برای خواسته هام یاد گرفتم ، تلاش برای
آرزوهام یاد گرفتم ، دوست داشتن و درک کردن هم یاد گرفتم..ولی هنوز به یک چشم بازنده
دیده میشم .. این منم که عذابش کشیدم..و اینم منم که نه بچگی کردم نه نوجوانی کردم....
راجب رمان نظر بدید... باهام صحبت کنید..این یک انرژی خوب برای نویسنده است که ادامه بده
- ۱۲.۴k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط