عاقلی بودم ک عشق

عاقلی بودم ک عشـق
آمد امانم راگـرفت

بنـدبنـد جسـم وجـان و
استخوانم راگـرفت

لال گشتم تا که عشق آمد
به ایوان دلم

درازای ایـن محبت او
زبانـم راگـرفت😔
دیدگاه ها (۰)

مرا افسون خود کرده است آن چشم سیه کارتنکن با من جفا کاری که ...

سالها چوب زدم مردمک زاغش رامی رود تا بگذارد به دلم‌ داغش راح...

از زمانی که تو را بین خلایق دیدم…مثل یک فاتح مغرور به خودم ب...

عاشق هست و نیست یکی باش عاشق وجودش... عاشق مرام... از خودگذش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط