مرا افسون خود کرده است آن چشم سیه کارت

مرا افسون خود کرده است آن چشم سیه کارت
نکن با من جفا کاری که دلخونم از آزارت

مرا بنواز و نیکو دار من غیر از تو یارم نیست
زدی آتش به جان من نکن اینگونه با یارت

تو جانی ، بیش از این دل را نسوزان در فراق خود
که میترسم شود روزی خراب اینگونه بازارت

تو درمان دلِ زاری دوای قلب بیماری
چرا در فکر آزاری؟ بر این دیوانه بیمارت

جفاها کرده بر جانم کمان ابروی خونریزت
چرا بستی تو تیغ از رو برای عاشق زارت

#محمدحقیقی
دیدگاه ها (۰)

سالها چوب زدم مردمک زاغش رامی رود تا بگذارد به دلم‌ داغش راح...

بخونید لطفا...بغض اگر وا نشود ، تا جگرت میسوزدپدر و جدِ بزرگ...

عاقلی بودم ک عشـق آمد امانم راگـرفتبنـدبنـد جسـم وجـان واستخ...

از زمانی که تو را بین خلایق دیدم…مثل یک فاتح مغرور به خودم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط