part36
part36
تارا-علی الان میفهمم کنسرت اولت چیکشیدی
علی-میفهممت ولی اونموقع فکرکردن به تو بود که کمکم میکرد
تارا-خیلی خوب حالا
نفس عمیق کشیدم رفتم پشت میکروفن
شروع کردم
به حرف زدن
حرفام که تموم شد
همه پاشدن و تشویقم کردن
نگاهی به علی انداختم که چشمکی زد
ازلبخند های دیونه کنندش
یکم که گذشت بعد ازپذیرایی
اکثر مهمونامون رفتن
خودمونیا مونده بودن
نازلی و نیلی حسابی شلوغ میکرد دهن
نیکاومتین و سرویس کردن رسما
انیلی تازه دوساله به دونیا اومده خیلی گوگولیه
نازلیم الان 4سالشه
خیلی دختره نازیهه کپیه ممتینه
توحید-تارا بابا
اینجا خیلی قشنگش شده باعث افتخار هممونی
رویا-باید قیافه اون نوه ی عموی بابات و میددی
همونی که ازت خواستگاری کرد
گفتی مفی
نیکا-عه کی چرا به من نگفته بودی
تارا-حالا ولکنید
من خیلی گشنمه ناهار و دسته جمعی بریم بیرون
پارسا-بریم دیزی بزنیم
علی-دمت گرم
داش پاراسا یخودمی
تارا-خندیدم
شما دوتا خیلی باهم صمیمی شدیدا
پارسا-چیه حسودیت میشههه
بسوز حسود خانم
تارا-پارسااا خیلی استغفرالله
علی-خوب حالا بریم دیگه
تارا-اوکی
بریم
خوب کجا میرید حالا
علی-بریم اون دیزی فروشی بود
تو شهرک غرب اونجا
متین-اره
تارا-منکه با ماشین خودم بودم
پارسا هم بامن اومد
توراه بودیم
یه اهنگ گذاشتم
پارسا-ولی خدایی قشنگ بود شرکتت
شیرنیشو نمیدی بهمو
تارا-من شرکت زدم بد بت شیرینیم بدم
پارسا-نه پس من بدم
تارا-خوردی دیگه سیرنی
مثل گاو سوار شیرنی ها شده بودی
پارسا-بابا شیرنی نمیخوام
بپیچونیم یه شهربازی دوتایی بریم دیگه
یبار بیا خواهر خوبی برامن باش
تارا-خیلی نمک نشناسی
دوتای؟
پارسا-حالا میتونی به علیم بگی
تارا-خندیدم
چشم
پارسا-اینقدم جلو بابا باهاش پچ پچ نکن
بابا شک کرده
راستی اون مرتیکه رامینم اومده بود اصلا ازش خوشم
نمیاد مرتیکه عنتر
تارا-عه پاراس درست حرف بزن
پارسا-چرا از دفاع میکی
اگه ادم خوبی بود که ولت نمیکرد
تارا-پارسا این به م مربوطه نه تو که
بدبخبت فحش بارون کردی
پارسا-بدخبت نی
تارا-بدشم من بخشیدم
ازش یکمی دلخورم فق
اوم مهم نی
دیگه گذشته رو که نمیشه کاریش کرد
پاراسا-خوب حالا
یه موزیک درست حسابی بزار حال کیم
این چیه
تارا-آی پدت اهنگ داری؟
پارسا-اره
تارا-وصل شو بزار
یه اهنگ خارجی گذاشت
توسن نوجونی بود
بنطرمبهترین س ادم اونموقعس
چون وقتی بچه ای همش داری درست و غلط ویاد میگیری ولی وقتی نوجونی ازت انتطار شد کردن دارن
باید رشد کنی وقتیم بزرگ میشی تازه دنیا بدختیاشو به رخت میکشه
نوجونیم خیلی قشنگ بود
ارم خیلی هوامو داشت
منم سعی میکنم خواهر خوبی برا ش باشم
پارسا-تارا به مامانینا بگو برام گوشی بخرن
تارا-چرا خودت نمیگی
پارسا-گفتم گفتن هروقت مدرست تموم شد
هنو 2سال دیگه اخه
من دیگه بزرگ شدم
تارا-راس میگن تو سال بدو باید بشینی مثل خردرس بخونی رشته خوبی قبول شی
شرمندم داداشی
پارسا-شما بزرگاعم که همتو یچی میگید
تارا-خوب حالا
غر نزن پیاده شو
رفتیم تو رستوران
همه که رسیدن
م و علی رفتیم سفارشارو بدیم
کنار باجه وایستاده بودیم
علی-چرا بهم نگفتی خواستگارت و؟
تارا-علی ول کن
علی-نه ول کردن چی خوب چرا نگفتی
تارا-مهم نبود
من به هرحال جوابم منفی بود
علی-خوب بهم میگفتی
تارا من دوس ندارم چیزی و ازهم پهو کنیم
دوس دارم یه رفیق باشیم براهم
دوست دارم وقتی یه اتفاقی میوفته چه بد چه خوب اولین نفر به خودم بگی
اصلا دوست ندارم بهم اعتماد نداشته باشی تا
کنارم دلت و بازکنی
تارا-معلومه که همچین ادمی هستی برام
خوب ببخشید ازاین به بعد بت میگم
دیونه یادت رفته من همجوره براخودتم
البتخ=ه توهم همینطور
علی-لبخندی زدم
بریم ...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#فصل2
تارا-علی الان میفهمم کنسرت اولت چیکشیدی
علی-میفهممت ولی اونموقع فکرکردن به تو بود که کمکم میکرد
تارا-خیلی خوب حالا
نفس عمیق کشیدم رفتم پشت میکروفن
شروع کردم
به حرف زدن
حرفام که تموم شد
همه پاشدن و تشویقم کردن
نگاهی به علی انداختم که چشمکی زد
ازلبخند های دیونه کنندش
یکم که گذشت بعد ازپذیرایی
اکثر مهمونامون رفتن
خودمونیا مونده بودن
نازلی و نیلی حسابی شلوغ میکرد دهن
نیکاومتین و سرویس کردن رسما
انیلی تازه دوساله به دونیا اومده خیلی گوگولیه
نازلیم الان 4سالشه
خیلی دختره نازیهه کپیه ممتینه
توحید-تارا بابا
اینجا خیلی قشنگش شده باعث افتخار هممونی
رویا-باید قیافه اون نوه ی عموی بابات و میددی
همونی که ازت خواستگاری کرد
گفتی مفی
نیکا-عه کی چرا به من نگفته بودی
تارا-حالا ولکنید
من خیلی گشنمه ناهار و دسته جمعی بریم بیرون
پارسا-بریم دیزی بزنیم
علی-دمت گرم
داش پاراسا یخودمی
تارا-خندیدم
شما دوتا خیلی باهم صمیمی شدیدا
پارسا-چیه حسودیت میشههه
بسوز حسود خانم
تارا-پارسااا خیلی استغفرالله
علی-خوب حالا بریم دیگه
تارا-اوکی
بریم
خوب کجا میرید حالا
علی-بریم اون دیزی فروشی بود
تو شهرک غرب اونجا
متین-اره
تارا-منکه با ماشین خودم بودم
پارسا هم بامن اومد
توراه بودیم
یه اهنگ گذاشتم
پارسا-ولی خدایی قشنگ بود شرکتت
شیرنیشو نمیدی بهمو
تارا-من شرکت زدم بد بت شیرینیم بدم
پارسا-نه پس من بدم
تارا-خوردی دیگه سیرنی
مثل گاو سوار شیرنی ها شده بودی
پارسا-بابا شیرنی نمیخوام
بپیچونیم یه شهربازی دوتایی بریم دیگه
یبار بیا خواهر خوبی برامن باش
تارا-خیلی نمک نشناسی
دوتای؟
پارسا-حالا میتونی به علیم بگی
تارا-خندیدم
چشم
پارسا-اینقدم جلو بابا باهاش پچ پچ نکن
بابا شک کرده
راستی اون مرتیکه رامینم اومده بود اصلا ازش خوشم
نمیاد مرتیکه عنتر
تارا-عه پاراس درست حرف بزن
پارسا-چرا از دفاع میکی
اگه ادم خوبی بود که ولت نمیکرد
تارا-پارسا این به م مربوطه نه تو که
بدبخبت فحش بارون کردی
پارسا-بدخبت نی
تارا-بدشم من بخشیدم
ازش یکمی دلخورم فق
اوم مهم نی
دیگه گذشته رو که نمیشه کاریش کرد
پاراسا-خوب حالا
یه موزیک درست حسابی بزار حال کیم
این چیه
تارا-آی پدت اهنگ داری؟
پارسا-اره
تارا-وصل شو بزار
یه اهنگ خارجی گذاشت
توسن نوجونی بود
بنطرمبهترین س ادم اونموقعس
چون وقتی بچه ای همش داری درست و غلط ویاد میگیری ولی وقتی نوجونی ازت انتطار شد کردن دارن
باید رشد کنی وقتیم بزرگ میشی تازه دنیا بدختیاشو به رخت میکشه
نوجونیم خیلی قشنگ بود
ارم خیلی هوامو داشت
منم سعی میکنم خواهر خوبی برا ش باشم
پارسا-تارا به مامانینا بگو برام گوشی بخرن
تارا-چرا خودت نمیگی
پارسا-گفتم گفتن هروقت مدرست تموم شد
هنو 2سال دیگه اخه
من دیگه بزرگ شدم
تارا-راس میگن تو سال بدو باید بشینی مثل خردرس بخونی رشته خوبی قبول شی
شرمندم داداشی
پارسا-شما بزرگاعم که همتو یچی میگید
تارا-خوب حالا
غر نزن پیاده شو
رفتیم تو رستوران
همه که رسیدن
م و علی رفتیم سفارشارو بدیم
کنار باجه وایستاده بودیم
علی-چرا بهم نگفتی خواستگارت و؟
تارا-علی ول کن
علی-نه ول کردن چی خوب چرا نگفتی
تارا-مهم نبود
من به هرحال جوابم منفی بود
علی-خوب بهم میگفتی
تارا من دوس ندارم چیزی و ازهم پهو کنیم
دوس دارم یه رفیق باشیم براهم
دوست دارم وقتی یه اتفاقی میوفته چه بد چه خوب اولین نفر به خودم بگی
اصلا دوست ندارم بهم اعتماد نداشته باشی تا
کنارم دلت و بازکنی
تارا-معلومه که همچین ادمی هستی برام
خوب ببخشید ازاین به بعد بت میگم
دیونه یادت رفته من همجوره براخودتم
البتخ=ه توهم همینطور
علی-لبخندی زدم
بریم ...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#فصل2
۴.۷k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.