قسمت اول

قسمت اول :
یه روزی یه نفر پیش خودش گفت من که این همه سختی کشیدم این همه ناامید بودم بزار برم با خدا دوست بشم
گفت خدا جون من از این به بعد دوست تو میشم صدایی نشنید
روزها سپری میشدن و آدم قصه ما دید اوضاع یکمی بهتر شده گفت خب من دوران بدشانس رو پشت سر گذاشتم و رسیدم به روزای خوب خلاصه زندگی اینقدر خوب پیش رفت و رفت اما بعد از چند وقت دچار چالش های سخت شد
دیدگاه ها (۱)

قسمت دوم:خیلی خسته و ناراحت و بشدت افسرده شده بود نمیدونست و...

قسمت سوم:که یه زمانی که حالش خیلی خراب بود با یه نفر دوست شد...

آشتی با خدا:🍂 امام حسن مجتبی (علیه السلام):کسی که قرآن بخوا...

آشتی با خدا:گفتم:با این همه گناهچڪارمےتوانم بڪنم؟ مهربانم فر...

مهشید عشقم خیلی دلم واست تنگ شده ↘↙اینو بخو...

عروس مافیا part 3سه روز از وقتی که به کره آمده بودم می‌گذشت....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط