قسمت دوم

قسمت دوم:
خیلی خسته و ناراحت و بشدت افسرده شده بود نمیدونست واقعا چکار کنه و باید از کجا شروع کنه که همه چی درست بشه خیلی تلاش کرد ولی انگار روزهاش بدتر و بدتر میشد چون امیدی نداشت و مرتب میگفت من که بدبختم حتی اگر این کار رو هم درست انجام ندم زندگی من درست نمیشه
در افکار و زندگی پر از ناامیدی غرق بود که یادش افتاد....
دیدگاه ها (۱)

قسمت سوم:که یه زمانی که حالش خیلی خراب بود با یه نفر دوست شد...

قسمت چهارم:ادم قصه ما خیلی فک کرد و گفت ببین تا من با خدا دو...

قسمت اول :یه روزی یه نفر پیش خودش گفت من که این همه سختی کشی...

آشتی با خدا:🍂 امام حسن مجتبی (علیه السلام):کسی که قرآن بخوا...

لطفا من عاشقت شدم میدونم چی میگی میدونم هردوتامون هم دختریم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط