فیک اخر
فیک اخر
بنده
ته و کوک رفتن بیرون و کوک شروع کرد همچیو گفت وسطای حرف بودن که ته گفت
ته:وای کوک بدبخت شدم چرا تنهاش گذاشتی تو نمیدونی یه بلایی سره خودش میاره
کوک:وای ته
ته:ماشینت کجاست
کوک:اونجا بزار باهات بیام
ته: نمیخواد(جدی
ته به سمته ماشین رفت و سوار شد و سریع گازشو گرفت رفت خونه
وقتی رسید (خیلی دور نبود ) سریع در رو باز کرد و دوید بهسمته اتاق رونا
در رو باز کرد دید رونا روی تخت نشسته خیالش راحت شد
که کاری نکرده ولی هنوز از دستش عصبی
ته دیگه صبرش تموم شد شروع کرد به حرف زدن
ته:تو داشتی چیکار میکردی (داد
هاااا اگر یه بلایی سر میومد من چیکار میکردم دختره بی فکر
اون کاغذ چی
رونا:داد نزن چته تو اصلا به تو ربطی نداره من چیکار میکنم تازه داشتم نقاشی میکردم
ته :برای من زبون درازی نکن (داد
رونا:بسه دیگه خسته شدم ازت
ته:پس اینه هاااا دختری گستاخ
رونا: میدونی من چم هست اصلا میدونی من چقدر امشب داغون شدم
(چی فکر کردی خودکشی میکنه 😑)
ته:بهت گفته باشم من بهت علاقه ندارممممم
ته دیگه چیزی نگفت و رفت بیرون با صدای در خونه فهمید
که کوک اومد
در رو باز کرد و اومد تو
کوک:چی شد
ته:هیچی داشت نقاشی میکرد
کوک:نقاشی !!!هع 😂
کوک:من میرم پیشش
ته:لازم نکرده
کوک:ته من دیگه بهش حسی ندارم خیالت راحت
ته: چه قشنگم میگه
کوک چیزی نگفت و به سمت اتاق رونا در رو باز کرد دید رونا روی تخت نشسته
کوک رفت پیشش نشست
کوک:چته خرگوش کوچولو
رونا:چرا ته اینطوری کرد باهام
کوک؛چی گفت مگه
رونا:اون گفت بهت علاقه ندارم
کوک:هعی ناراحت نباش یه روزی عاشقت میشه خوب حالا هم بگیر بخواب ببینم صبح چی میشه
رونا:باش کوک مرسی
کوک:خواهش
کوک دخترکو تنها گذاشت دخترک وقتی فهمید کوک رفته نامشو گذاشت روی میز و رفت سمت سرویس بهداشتی
وقتی رفت داخل آب وانو ا قبل پرو بود پس فقط سریع تیغو
برداشت و به سمته وان رفت آروم نشست و تیغو گذاشت روی دستش و شاه رگشو زد آخرین چیزی که گفت
(دوست دارم )همین بود و دخترک از دنیا رفت
ویو ته
داشتم با کوک رفت میزدم که صدای جیغ اومد نه نه نه رونا
نباشه
سریع بلند شدم به سمته اتاق رونا رفتم در باز بود دیدم روی تختش نیست و سمته سرویس بهداشتی رفتم وقتی در رو باز کردم دیدم جسم کوچولو رونا تو وان آروم به سمتش رفتم میخواستم بغلش کنم که کوک جلومو گرفت
کوک:نه
کوک به سمته لونا رفت و دستشو گذاشت روی نبضش دیدم کوک با چشمای اشکی نگام میکنه سریع به سمته لونا رفتم
بغلش کردم دیدم تنش سرده نه نه دختر من نمرده
داشتم فقط گریه میکردم
۵ سال بعد
چند سال گذشت و من دیگه دخترکمو ندیدم از اون شب دیگه همچیو از دست دادم
کوک هم ازدواج کرد تهمو اون شب از کره رفت و دیگه ندیدمش
من هروز مثله دیوانه ها کناره قبر رونا میشنم
به خاطر رونا شرکتمو فروختم پولشو دادم به بچههای نیازمند
الان حاضرم جونمو بدم تا رونا رو ببینم
....
پایان
من ننتو .....که گزارش دادی
بنده
ته و کوک رفتن بیرون و کوک شروع کرد همچیو گفت وسطای حرف بودن که ته گفت
ته:وای کوک بدبخت شدم چرا تنهاش گذاشتی تو نمیدونی یه بلایی سره خودش میاره
کوک:وای ته
ته:ماشینت کجاست
کوک:اونجا بزار باهات بیام
ته: نمیخواد(جدی
ته به سمته ماشین رفت و سوار شد و سریع گازشو گرفت رفت خونه
وقتی رسید (خیلی دور نبود ) سریع در رو باز کرد و دوید بهسمته اتاق رونا
در رو باز کرد دید رونا روی تخت نشسته خیالش راحت شد
که کاری نکرده ولی هنوز از دستش عصبی
ته دیگه صبرش تموم شد شروع کرد به حرف زدن
ته:تو داشتی چیکار میکردی (داد
هاااا اگر یه بلایی سر میومد من چیکار میکردم دختره بی فکر
اون کاغذ چی
رونا:داد نزن چته تو اصلا به تو ربطی نداره من چیکار میکنم تازه داشتم نقاشی میکردم
ته :برای من زبون درازی نکن (داد
رونا:بسه دیگه خسته شدم ازت
ته:پس اینه هاااا دختری گستاخ
رونا: میدونی من چم هست اصلا میدونی من چقدر امشب داغون شدم
(چی فکر کردی خودکشی میکنه 😑)
ته:بهت گفته باشم من بهت علاقه ندارممممم
ته دیگه چیزی نگفت و رفت بیرون با صدای در خونه فهمید
که کوک اومد
در رو باز کرد و اومد تو
کوک:چی شد
ته:هیچی داشت نقاشی میکرد
کوک:نقاشی !!!هع 😂
کوک:من میرم پیشش
ته:لازم نکرده
کوک:ته من دیگه بهش حسی ندارم خیالت راحت
ته: چه قشنگم میگه
کوک چیزی نگفت و به سمت اتاق رونا در رو باز کرد دید رونا روی تخت نشسته
کوک رفت پیشش نشست
کوک:چته خرگوش کوچولو
رونا:چرا ته اینطوری کرد باهام
کوک؛چی گفت مگه
رونا:اون گفت بهت علاقه ندارم
کوک:هعی ناراحت نباش یه روزی عاشقت میشه خوب حالا هم بگیر بخواب ببینم صبح چی میشه
رونا:باش کوک مرسی
کوک:خواهش
کوک دخترکو تنها گذاشت دخترک وقتی فهمید کوک رفته نامشو گذاشت روی میز و رفت سمت سرویس بهداشتی
وقتی رفت داخل آب وانو ا قبل پرو بود پس فقط سریع تیغو
برداشت و به سمته وان رفت آروم نشست و تیغو گذاشت روی دستش و شاه رگشو زد آخرین چیزی که گفت
(دوست دارم )همین بود و دخترک از دنیا رفت
ویو ته
داشتم با کوک رفت میزدم که صدای جیغ اومد نه نه نه رونا
نباشه
سریع بلند شدم به سمته اتاق رونا رفتم در باز بود دیدم روی تختش نیست و سمته سرویس بهداشتی رفتم وقتی در رو باز کردم دیدم جسم کوچولو رونا تو وان آروم به سمتش رفتم میخواستم بغلش کنم که کوک جلومو گرفت
کوک:نه
کوک به سمته لونا رفت و دستشو گذاشت روی نبضش دیدم کوک با چشمای اشکی نگام میکنه سریع به سمته لونا رفتم
بغلش کردم دیدم تنش سرده نه نه دختر من نمرده
داشتم فقط گریه میکردم
۵ سال بعد
چند سال گذشت و من دیگه دخترکمو ندیدم از اون شب دیگه همچیو از دست دادم
کوک هم ازدواج کرد تهمو اون شب از کره رفت و دیگه ندیدمش
من هروز مثله دیوانه ها کناره قبر رونا میشنم
به خاطر رونا شرکتمو فروختم پولشو دادم به بچههای نیازمند
الان حاضرم جونمو بدم تا رونا رو ببینم
....
پایان
من ننتو .....که گزارش دادی
۲۲.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.