چه کنم که توان از من میگریزد


چه کنم که توان از من می‌گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می‌آورند

از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می‌گذرم
بادی نرم و نابه‌هنگام می‌وزد
سبک‌سرانه با بویی از پاییز

و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست‌ها می‌شنود،
خبرهای بد
او زنده است و نفس می‌کشد
اما غمی به دل ندارد.


#آنا_آخماتووا
#برگردان: #احمد_پوری
دیدگاه ها (۱۳)

‌هزار بار و هر گونه راه بیفتم به هم نمی رسیمهزار بار از هر ج...

‌بگو مثلِ همیشه وداع واژه‌ای بی‌معناست در الفبایِ میانمان ،ب...

‌ليذهب كل منّا في طريقهأنا نحوكو أنت نحوي..باید هرکدام از ما...

‌من از تو ناگزیرم و تو نمی‌دانی این یعنی چهنامت را هم‌چون می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط