چه کنم که توان از من می گریزد
چه کنم که توان از من میگریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی میگذرم
بادی نرم و نابههنگام میوزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردستها میشنود،
خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد.
#آنا_آخماتووا
#برگردان: #احمد_پوری
چه کنم که توان از من میگریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی میگذرم
بادی نرم و نابههنگام میوزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردستها میشنود،
خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد.
#آنا_آخماتووا
#برگردان: #احمد_پوری
۴.۴k
۰۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.