از زبان الیزابت:
از زبان الیزابت:
چند ماه از کات کردنم با کوک میگذشت
من اون را بشدت دوست داشتم و دارم ولی کوک مشکل روانی داره(بدونید که اینا فیکه و وجود خارجی نداره!) و بخاطر همین اوایل آشناییمون من داخل خونه ش بودم و باهم زندگی میکردیم و بعد از چند روز مداوم م.... س... ت میکرد و بخاطر همین موضوع بهم ت.... ج ... ا... و..ز کرد و بهم شکنجه میداد!
بخاطر همین از خونش فرار کردم
چند روزه که حس میکنم کسی دنبالم میاد!
امروز مثل همیشه ساعت ۶صبح بلند شدم و یک لباس بافتنی طوسی با شلوار مشکی
پوشیدم و صبحانما خوردم و به سمت کافه که کار میکردم رفتم
پیشبند م را بستم و مشغول کار کردن شدم
امروز قراره چند تا خرید بکنم پس از کافه بیرون تموم و یک تاکسی گرفتم و رفتم پاساژ
از زبان کوکی:
از وقتی الیزابت رفته تنها سدم و دلیلش هم میدونستم پس رفتم دکتر و دارم درمان میشم
چند روزه که الیزابت را پیدا کردم و تعقیبش میکنم و قراره امروز نقشم را عملی کنم و برم جلوی خونش پس منتظر موندم بودم از پاساژ بیاد بیرون
از زبان الیزابت : از پاساژ اومدم بیرون و سوار اتوبوس شدم بین راه ماشینی را دیدم که داره تعقیب میکنه پس زود از اتوبوس پیاده شدم و تند به سمت خونه میرفتم
میدونستم اون کیه جانگ کوکه زود رسیدم در را پشت سرم قفل کردم پنجره ها بستم و پرده ها را کشیدم آیفون را خاموش کردم
از زبان کوک :
به خونه رسیدم ز نگ در را زدم ولی زنگ نخورد پس فهمیدم ایفونا خاموش کرده در زدم و لی در را باز کرد میدونستم اون توعه پس در را شکوندم
از زبان الیزابت
صدای شکستن در اومد پس زور وارد اتاق شدم ولی نتونستم من را بین دیوارهای اتاق گرفت
الیزابت:ولم کنن
کوک:نمیخوام تا پیشم نیای ولت نمیکنم لطفا برگرد من درمان دارم میشم قول میدم اذیتت نکنم😭😭
اليزابت: چون داشت گریه میکرد و منم دوست داشتم برگردم گفتم باشه
کوک:واقعا!!
الیزابت:اوهوم
و باهم یک بوسه عاشقانه را شروع کردن و باهم تا آخر عمرشان به خوبی زندگی کردن
میدونم بد شد به روم نیارید🗿😂
غلط تایپی داشت ساری
چند ماه از کات کردنم با کوک میگذشت
من اون را بشدت دوست داشتم و دارم ولی کوک مشکل روانی داره(بدونید که اینا فیکه و وجود خارجی نداره!) و بخاطر همین اوایل آشناییمون من داخل خونه ش بودم و باهم زندگی میکردیم و بعد از چند روز مداوم م.... س... ت میکرد و بخاطر همین موضوع بهم ت.... ج ... ا... و..ز کرد و بهم شکنجه میداد!
بخاطر همین از خونش فرار کردم
چند روزه که حس میکنم کسی دنبالم میاد!
امروز مثل همیشه ساعت ۶صبح بلند شدم و یک لباس بافتنی طوسی با شلوار مشکی
پوشیدم و صبحانما خوردم و به سمت کافه که کار میکردم رفتم
پیشبند م را بستم و مشغول کار کردن شدم
امروز قراره چند تا خرید بکنم پس از کافه بیرون تموم و یک تاکسی گرفتم و رفتم پاساژ
از زبان کوکی:
از وقتی الیزابت رفته تنها سدم و دلیلش هم میدونستم پس رفتم دکتر و دارم درمان میشم
چند روزه که الیزابت را پیدا کردم و تعقیبش میکنم و قراره امروز نقشم را عملی کنم و برم جلوی خونش پس منتظر موندم بودم از پاساژ بیاد بیرون
از زبان الیزابت : از پاساژ اومدم بیرون و سوار اتوبوس شدم بین راه ماشینی را دیدم که داره تعقیب میکنه پس زود از اتوبوس پیاده شدم و تند به سمت خونه میرفتم
میدونستم اون کیه جانگ کوکه زود رسیدم در را پشت سرم قفل کردم پنجره ها بستم و پرده ها را کشیدم آیفون را خاموش کردم
از زبان کوک :
به خونه رسیدم ز نگ در را زدم ولی زنگ نخورد پس فهمیدم ایفونا خاموش کرده در زدم و لی در را باز کرد میدونستم اون توعه پس در را شکوندم
از زبان الیزابت
صدای شکستن در اومد پس زور وارد اتاق شدم ولی نتونستم من را بین دیوارهای اتاق گرفت
الیزابت:ولم کنن
کوک:نمیخوام تا پیشم نیای ولت نمیکنم لطفا برگرد من درمان دارم میشم قول میدم اذیتت نکنم😭😭
اليزابت: چون داشت گریه میکرد و منم دوست داشتم برگردم گفتم باشه
کوک:واقعا!!
الیزابت:اوهوم
و باهم یک بوسه عاشقانه را شروع کردن و باهم تا آخر عمرشان به خوبی زندگی کردن
میدونم بد شد به روم نیارید🗿😂
غلط تایپی داشت ساری
۱۱.۹k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.