پارت آخر
پارت آخر
دوپارتی از تهیونگ
صبح با صدای فریاد مادرم بیدار شدم
زود به طبقه پایین رفتم
که با دیدن ببره که دیروز منا از دست خرس نجات داده بود دقیقا جلوی در خانه وایساده بود و به من نگاه میکرد!
مادر جسیکا: جسیکااا این بار چندمه حیوو ن جلوی در خونه میاد؟
جسیکا: امم فکر کنم بار دومه
مادر جسیکا:خیر بار ششم
جسیکا:عیبابا
مادر ج: امشب به بابات میگم بر میگردیم شهر
جسیکا:نههههههه مامان نههه جان من اصلا من ۳ هفته فقط غذا درست میکنم خونه را
دستمال میکشم ولی اینکار نکن
م.ج:قول
جسیکا :آره قول
م. ج:خوبه
(مادرجسیکا رفت)
خوب آقا ببره برو خونتون دیگه اینجا چرا وایسادی
،و دیدم ببره رفت عجب ببره حرف گوش کنی بود!
(فلش به ۳ هفته)
توی این ۳ هفته فقط من داشتم میشستم و در دیوا ر پاک میکردم و نتونستم توی این سه هفته به جنگل برم امروز روز آخر بود که کار میکردم
م.ج:وایی انگار همبن دیروز بود که قول دادی
اوی جسیکااا کجا میری
جسیکا:جنگل
م.ج:دختره ی .. عیشش
از زبان جسیکا:
داشتم داخل جنگل راه میرفتم که صدای خش خش برگ ها اومدم یکم ترسیدم ولی با دیدن ببره ترسم ریخته شده بودم
(بعد از چند مین)
همینطوری که داشتیم راه میرفتیم یکهو یک شیر بهم حمله کرد که ببره پرید رو ی سر شیر و باهم دعواشون شد
واقعا نمیدونم چرا همش سر من دعواس؟
بعد از تموم شدن دعوا شون و زخمی کردن خودشون دیگه بس کردن و دیگه ببره جون نداشت سریع افتاد سریع پیشش رفتم
اینبا ر بجای یدونه پاش صورتش هم بشدت زخم شده بود یک تیکه از لباسم را پاره کردم و خون را پاک کردم که یکهو ببر تبدیل به یک انسان زیبا شده بود(همون تهیونگه گلیلی) یا ابولفضل تو کی
تهیونگ:ممنون از کمکت من اسمم تهیونگه و من طلسم شده بودم و بخاطر تو توانستم طلسمم را بشکنم ازت ممنونم!
جسیکا : چرا طلسم شدی؟
تهیونگ:یک جادوگر طلسم کرد و گفت اگر کسی از ته دلش تو را دوست داشته باشه و دوبار به تو کمک کنه طلسم شکسته میشه ازت خیلی ممنونم جسیکا
جسیکا : خوا خوا هش میکنم کارب نکردم فقط بهت کمک کردم وایسا کمکت کنم بشینی
بعد از این اتفاق همیشه دوست ماندن و بعد از چند سال تهیونگ با کمک جسیکا خانواده خودش را پیدا کرد!
دوپارتی از تهیونگ
صبح با صدای فریاد مادرم بیدار شدم
زود به طبقه پایین رفتم
که با دیدن ببره که دیروز منا از دست خرس نجات داده بود دقیقا جلوی در خانه وایساده بود و به من نگاه میکرد!
مادر جسیکا: جسیکااا این بار چندمه حیوو ن جلوی در خونه میاد؟
جسیکا: امم فکر کنم بار دومه
مادر جسیکا:خیر بار ششم
جسیکا:عیبابا
مادر ج: امشب به بابات میگم بر میگردیم شهر
جسیکا:نههههههه مامان نههه جان من اصلا من ۳ هفته فقط غذا درست میکنم خونه را
دستمال میکشم ولی اینکار نکن
م.ج:قول
جسیکا :آره قول
م. ج:خوبه
(مادرجسیکا رفت)
خوب آقا ببره برو خونتون دیگه اینجا چرا وایسادی
،و دیدم ببره رفت عجب ببره حرف گوش کنی بود!
(فلش به ۳ هفته)
توی این ۳ هفته فقط من داشتم میشستم و در دیوا ر پاک میکردم و نتونستم توی این سه هفته به جنگل برم امروز روز آخر بود که کار میکردم
م.ج:وایی انگار همبن دیروز بود که قول دادی
اوی جسیکااا کجا میری
جسیکا:جنگل
م.ج:دختره ی .. عیشش
از زبان جسیکا:
داشتم داخل جنگل راه میرفتم که صدای خش خش برگ ها اومدم یکم ترسیدم ولی با دیدن ببره ترسم ریخته شده بودم
(بعد از چند مین)
همینطوری که داشتیم راه میرفتیم یکهو یک شیر بهم حمله کرد که ببره پرید رو ی سر شیر و باهم دعواشون شد
واقعا نمیدونم چرا همش سر من دعواس؟
بعد از تموم شدن دعوا شون و زخمی کردن خودشون دیگه بس کردن و دیگه ببره جون نداشت سریع افتاد سریع پیشش رفتم
اینبا ر بجای یدونه پاش صورتش هم بشدت زخم شده بود یک تیکه از لباسم را پاره کردم و خون را پاک کردم که یکهو ببر تبدیل به یک انسان زیبا شده بود(همون تهیونگه گلیلی) یا ابولفضل تو کی
تهیونگ:ممنون از کمکت من اسمم تهیونگه و من طلسم شده بودم و بخاطر تو توانستم طلسمم را بشکنم ازت ممنونم!
جسیکا : چرا طلسم شدی؟
تهیونگ:یک جادوگر طلسم کرد و گفت اگر کسی از ته دلش تو را دوست داشته باشه و دوبار به تو کمک کنه طلسم شکسته میشه ازت خیلی ممنونم جسیکا
جسیکا : خوا خوا هش میکنم کارب نکردم فقط بهت کمک کردم وایسا کمکت کنم بشینی
بعد از این اتفاق همیشه دوست ماندن و بعد از چند سال تهیونگ با کمک جسیکا خانواده خودش را پیدا کرد!
۱۸.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.