پارت 53
#پارت_53
آقای مافیا♟🎲
وقتی به اتاقش رسیدم در و مثل گراز وحشی باز کردم
که باعث شد صدای رادمان به هوا بره
_ هوشه... چته گراز
+ رادمان... خفه شو...
_ اگه نشم چه میکنی؟
با قدم های بلند به سمتش حرکت کردم و یه چک حسابی بهش زدم
با عصبانیت به سمتم برگشت و گفت:
_ وحشی چته.... ها... چرا میزنی...
+ وای به حالت... وای به حالت یه بار دیگه..... فقط یه بار دیگه نزدیک سوسن شی رادمان زندت نمیزارم
اروم گفت:
_ چرا... چیکار کردم مگه؟
جیغ زدم:
+ چیکار کردی هان....بعد از اون کاری که با اون...دختر بیچاره انجام دادی....میگی..میگی چیکار کردم؟
هیچی نگفت و خیلی خونسرد به سمت در اتاقش رفت و در و بست
همینجور که داشت در و میبست گفت:
_ آفاق...بشین...همچیو توضیح میدم
+ چیو میخوای توضیح بدی...هان
میخوای توضیح بدی که چط....
با عصبانیت گفت:
_ گفتم بشین
این جملش و با لحن خیلی ترسناکی گفت
ولی من خودمو جمع وجور کردم تا متوجه نشه ترسیدم
و اروم روی تخت نشستم
رادمانم صندلیه توی اتاقشو برداشت و رو به روم نشست
از روی عصبانیت دستی رو صورتش کشید و با ارامش گفت:
_مجبور بودم
+ چی چیو مجبور بودی چرا چرت پرت میگی
_ بخاطر اینکه از دستش ندم مجبور بودم اینکار و کنم
خب.... میدونی مامان.و بابای سوسن برای سفر کاری رفتن
+ میدونم😒
_ اونا رفتن ترکیه
خب... خب...اونا غیر از کار اونجا رفتن تا پسر عمه سوسن و راضی کنن با سوسن عقد کنه
با این حرفش چشمام اندازه توپ تنیس شد
+ بعد تو از کجا اینا رو میدونی
_ من با پسرخاله سوسن دوستم تازه سوسن و تا قبل از اینکه دوست تو بشه هم میشناختم ولی ارتباطی باهاش نداشتم
#عاشقانه
#رومانتیک
#رمان
#عاشقانه
آقای مافیا♟🎲
وقتی به اتاقش رسیدم در و مثل گراز وحشی باز کردم
که باعث شد صدای رادمان به هوا بره
_ هوشه... چته گراز
+ رادمان... خفه شو...
_ اگه نشم چه میکنی؟
با قدم های بلند به سمتش حرکت کردم و یه چک حسابی بهش زدم
با عصبانیت به سمتم برگشت و گفت:
_ وحشی چته.... ها... چرا میزنی...
+ وای به حالت... وای به حالت یه بار دیگه..... فقط یه بار دیگه نزدیک سوسن شی رادمان زندت نمیزارم
اروم گفت:
_ چرا... چیکار کردم مگه؟
جیغ زدم:
+ چیکار کردی هان....بعد از اون کاری که با اون...دختر بیچاره انجام دادی....میگی..میگی چیکار کردم؟
هیچی نگفت و خیلی خونسرد به سمت در اتاقش رفت و در و بست
همینجور که داشت در و میبست گفت:
_ آفاق...بشین...همچیو توضیح میدم
+ چیو میخوای توضیح بدی...هان
میخوای توضیح بدی که چط....
با عصبانیت گفت:
_ گفتم بشین
این جملش و با لحن خیلی ترسناکی گفت
ولی من خودمو جمع وجور کردم تا متوجه نشه ترسیدم
و اروم روی تخت نشستم
رادمانم صندلیه توی اتاقشو برداشت و رو به روم نشست
از روی عصبانیت دستی رو صورتش کشید و با ارامش گفت:
_مجبور بودم
+ چی چیو مجبور بودی چرا چرت پرت میگی
_ بخاطر اینکه از دستش ندم مجبور بودم اینکار و کنم
خب.... میدونی مامان.و بابای سوسن برای سفر کاری رفتن
+ میدونم😒
_ اونا رفتن ترکیه
خب... خب...اونا غیر از کار اونجا رفتن تا پسر عمه سوسن و راضی کنن با سوسن عقد کنه
با این حرفش چشمام اندازه توپ تنیس شد
+ بعد تو از کجا اینا رو میدونی
_ من با پسرخاله سوسن دوستم تازه سوسن و تا قبل از اینکه دوست تو بشه هم میشناختم ولی ارتباطی باهاش نداشتم
#عاشقانه
#رومانتیک
#رمان
#عاشقانه
۱.۲k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.