زلف را شانه مزنشانه به رقص آمده است

زلف را شانه مزن،شانه به #رقص آمده است
من که هیچ آینه ی خانه به #رقص آمده است

من و میخانه ی متروک جوانسالی ها
ساقی بی می و پیمانه به #رقص آمده است

مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری
یار می گرید و بیگانه به #رقص آمده است

شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع
عشق در پیله ی #پروانه به #رقص آمده است

باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک
برگ پاییز غریبانه به #رقص آمده است

باز در سینه کسی سر به قفس می کوبد
به گمانم #دل دیوانه به #رقص آمده است

#مهدی_مظاهری

💫🎋
دیدگاه ها (۱)

غمش رهایی و خوشحالی‌اش گرفتاریهزار خوش‌دلی آکنده با خودآزاری...

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیستبه این صحرا که من می آی...

سرگشته دلی دارم، در وادی ِ حیرانیآشفته سری دارم، زآشوب پریشا...

مثل عروسِ خان که میداند "پسرزا" نیستحس میکنم عمر خوشی هایم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط