برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟗
( ويو جونگکوک )
احساس کردم که دیگه قلبم نمیزنه..با بغضی که سعی داشتم مخفیش کنم گفتم..
جونگکوک: مادر من تشنهی قدرت نبود..
کانگ: بله درسته..اون همیشه ۵۰ درصد از پولاش رو صرف کار های خیر و کمک به نیازمندها و مخصوصا به بچهها یتیم میکرد..تا جایی که من یادمه همیشه منتظر روز معامله بود..و همیشه میگفت" فقط بخاطر جونگکوک پسرم این کار رو می کنم"....خانم جئون میخواست که وقتی اون معامله انجام شد از آقای جئون فرار کنه و همراه پسرش به آمریکا بره....اما حيف که نشد....
جیمین: تو این همه اطلاعات رو از کجا میدونی....
کانگ: من مورد اطمینان ترین و نزدیک ترین فرد به خانم جئون بودم...
جیمین: پس قضیه ی بالا کشیدن پول و تصادف اون شب جونگکوک چی؟ اون کار تو بوده....
کانگ: نه اون هم کار من نبوده...
جونگکوک: داری دروغ میگی همین چند ساعت پیش داشتی راجب همه اینا با لی بو یونگ(مادر ناتنی جونگکوک) حرف میزدی....
کانگ: نه اشتباهی شده من اصلا با اون حرف نزدم....
جیمین: پس چرا پشت تلفن همش داشت فامیلی تورو میگفت...؟
کانگ: شاید یکی دیگه بوده که فامیلیش شبیه منه....
جیمین: پس چرا وقتی مارو دیدی انقدر ترسیدی و داشتی فرار میکردی؟
کانگ از این سوال جیمین تعجب کرد....و حرفی نزد....
جیمین وقتی دید که حرف نمیزنه اون عکس رو دوباره دراورد...و گفت...
جیمین: زود باش آقای کانگ تو که نمیخوای دخترت رو منتظر بزاری...همه چیز رو توضیح بده و برگرد خونه....
کانگ: م..من...یه برادر کوچک تر دارم....که شریک اقای جئون بود....قبل ازینکه پسر اقای جئون به دنیا بیان...دشمنی ای بینشون ایجاد شد...و شاید...که اون...پول ها رو بالا کشیده...و باعث تصادف اون شب شده...
امروز هم برادرم بهم زنگ زد و گفت که آقای جئون فهمیده که داشته پولاش رو بالا میکشیده...و داره از سفر برمیگرده...و منم داشتم پیش اون میرفتم....و وقتی که شما رو دیدم ترسیدم و گفتم که بجای خودش پسرش رو فرستاده....
دنیا داشت دور سرم میچرخید و سر درد شدیدی گرفته بودم....اصلا نفهمیدم که کی از اتاق شکنجه بیرون اومدم و به اتاق خودم رفتم....و روی تخت دراز کشیدم.... هضم کردن چیز هایی که شنیدم سخت بود ...بعد از این همه ماجرا فقط میخواستم که بخوابم و دیگه چشمام رو باز نکنم.....
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟗
( ويو جونگکوک )
احساس کردم که دیگه قلبم نمیزنه..با بغضی که سعی داشتم مخفیش کنم گفتم..
جونگکوک: مادر من تشنهی قدرت نبود..
کانگ: بله درسته..اون همیشه ۵۰ درصد از پولاش رو صرف کار های خیر و کمک به نیازمندها و مخصوصا به بچهها یتیم میکرد..تا جایی که من یادمه همیشه منتظر روز معامله بود..و همیشه میگفت" فقط بخاطر جونگکوک پسرم این کار رو می کنم"....خانم جئون میخواست که وقتی اون معامله انجام شد از آقای جئون فرار کنه و همراه پسرش به آمریکا بره....اما حيف که نشد....
جیمین: تو این همه اطلاعات رو از کجا میدونی....
کانگ: من مورد اطمینان ترین و نزدیک ترین فرد به خانم جئون بودم...
جیمین: پس قضیه ی بالا کشیدن پول و تصادف اون شب جونگکوک چی؟ اون کار تو بوده....
کانگ: نه اون هم کار من نبوده...
جونگکوک: داری دروغ میگی همین چند ساعت پیش داشتی راجب همه اینا با لی بو یونگ(مادر ناتنی جونگکوک) حرف میزدی....
کانگ: نه اشتباهی شده من اصلا با اون حرف نزدم....
جیمین: پس چرا پشت تلفن همش داشت فامیلی تورو میگفت...؟
کانگ: شاید یکی دیگه بوده که فامیلیش شبیه منه....
جیمین: پس چرا وقتی مارو دیدی انقدر ترسیدی و داشتی فرار میکردی؟
کانگ از این سوال جیمین تعجب کرد....و حرفی نزد....
جیمین وقتی دید که حرف نمیزنه اون عکس رو دوباره دراورد...و گفت...
جیمین: زود باش آقای کانگ تو که نمیخوای دخترت رو منتظر بزاری...همه چیز رو توضیح بده و برگرد خونه....
کانگ: م..من...یه برادر کوچک تر دارم....که شریک اقای جئون بود....قبل ازینکه پسر اقای جئون به دنیا بیان...دشمنی ای بینشون ایجاد شد...و شاید...که اون...پول ها رو بالا کشیده...و باعث تصادف اون شب شده...
امروز هم برادرم بهم زنگ زد و گفت که آقای جئون فهمیده که داشته پولاش رو بالا میکشیده...و داره از سفر برمیگرده...و منم داشتم پیش اون میرفتم....و وقتی که شما رو دیدم ترسیدم و گفتم که بجای خودش پسرش رو فرستاده....
دنیا داشت دور سرم میچرخید و سر درد شدیدی گرفته بودم....اصلا نفهمیدم که کی از اتاق شکنجه بیرون اومدم و به اتاق خودم رفتم....و روی تخت دراز کشیدم.... هضم کردن چیز هایی که شنیدم سخت بود ...بعد از این همه ماجرا فقط میخواستم که بخوابم و دیگه چشمام رو باز نکنم.....
- ۴۷.۸k
- ۰۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط