part (2) 🫂🖇😭💔
part (2) 🫂🖇😭💔
میکا رفته بود و ا.ت خیلی نگرانش بود
ا.ت:جین چرد اونطوری رفتار کردی؟
جین:اون باید حد خودشو میدونست
ا.ت:خو جرا از خونه انداختیش بیرون
جین:به من چه خودش رفت
ا.ت:پاشو برو دنبالش
جین:ولش کن بزار یکم تنبیه بشه
ا.ت:ولی..
جین:توم نمیری..
ا.ت چیزی نگفت
۳ ساعت بعد:/
ا.ت:/به همه دوستای میکا زنگ زدم پیش هیچکدوم نرفته بود
جین:/درسته میکا حقش بود ولی خیلی نگرانش بودم یعنی این وقت شب کجاست؟؟
جین:ا.ت از میکا خبر نداری؟؟
ا.ت:ن ندارم
جین:کجا رفته؟؟
ا.ت:نمیدونم
جین:به دوستاش زنگ بزن توب
ا.ت:زنگ زدم پیش اونام نیست
جین:/خیلی نگرانش شده بودم یعنی کجا رفته؟؟
...
میکا:/
تو خیابون داشتم قدم میزدم و به بدبختیام فکر میکردم..
چرا باید این پدر مادر نسیب من میشد؟؟
چرا نمیزارن من هیچکاری بکنم؟؟
مگه هیونشیک چشع اخه؟؟
همینطوری داشتم فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد هیونشیک بود
میکا:الو؟؟
هیشونشیک:الو میکا؟
میکا:بله؟؟
هیونشیک:چیشد؟؟
میکا:هیچی انداختنم بیرون
هیونشیک:واقعا؟؟
میکا:عاره*بغض*
هیونشیک:ناراحت نباش میتونی بیای پیش من
میکا:ولی...
هیونشیک:ولی نداره بیا اینجا
میکا:اوکی الان میام
خونه هیونشیک:/
میکا:عجب خونه ای داریا
(مخفف مینویسم)
هیو:خوشت میاد؟؟
میکا:عاره باهاله..من خیلی خستم میشه برم بخوابم ؟؟فردا همه چیزو تعریف میکنم
هیو:باشه ولی اینجا فق ی اتاق داره
میکا:پس..
هیو:پیش هم میخوابیم
میکا:ول..
هیو:ولی بی ولی بیا.
رفتن توی اتاق...
میکا:هیونشیک؟
هیو:بله؟
میکا:میشه برم حموم؟
هیو:عاره چرا که نه
میکا:لباس..
هیو:من بهت میدم
میکا:اوک..ولی تو برو بیرون
هیو:من که غریبه نیستم
میکا:ولی من معذبم .. اصن ی کاری بعد حموم من بیرون میخوابم تو تو اتاقت خوبه؟؟
هیو:تو فعلا برو بعدا تصمیم بگیر
میکا:اوک
میکا تردید داشت ولی رفت حموم
بعد حموم:/
میکا:/اومدم بیرون دیدم هیون رو تخت نشسته
میکا:مگه نگفتم برو بیرون
هیو:خونه خودمه نمیخوام
میکا:اوکی پس من میرم بیرون
میکا رفت درو باز کنه اما در قفل بود
میکا:این چرا باز نمیشه؟؟
هیون:چون قفلش کردم
میکا:بازش کن میخوام برم
هیو:نمیخوام
میکا:گفتم باز کن*بلند*
هیو:صداتو برای من نبر بالا.
میکا:مثلا میخوای چیکار کنی؟؟
هیو:نشونت میدم.
(بقیش با ذهن خودتون)
....
میکا رفته بود و ا.ت خیلی نگرانش بود
ا.ت:جین چرد اونطوری رفتار کردی؟
جین:اون باید حد خودشو میدونست
ا.ت:خو جرا از خونه انداختیش بیرون
جین:به من چه خودش رفت
ا.ت:پاشو برو دنبالش
جین:ولش کن بزار یکم تنبیه بشه
ا.ت:ولی..
جین:توم نمیری..
ا.ت چیزی نگفت
۳ ساعت بعد:/
ا.ت:/به همه دوستای میکا زنگ زدم پیش هیچکدوم نرفته بود
جین:/درسته میکا حقش بود ولی خیلی نگرانش بودم یعنی این وقت شب کجاست؟؟
جین:ا.ت از میکا خبر نداری؟؟
ا.ت:ن ندارم
جین:کجا رفته؟؟
ا.ت:نمیدونم
جین:به دوستاش زنگ بزن توب
ا.ت:زنگ زدم پیش اونام نیست
جین:/خیلی نگرانش شده بودم یعنی کجا رفته؟؟
...
میکا:/
تو خیابون داشتم قدم میزدم و به بدبختیام فکر میکردم..
چرا باید این پدر مادر نسیب من میشد؟؟
چرا نمیزارن من هیچکاری بکنم؟؟
مگه هیونشیک چشع اخه؟؟
همینطوری داشتم فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد هیونشیک بود
میکا:الو؟؟
هیشونشیک:الو میکا؟
میکا:بله؟؟
هیونشیک:چیشد؟؟
میکا:هیچی انداختنم بیرون
هیونشیک:واقعا؟؟
میکا:عاره*بغض*
هیونشیک:ناراحت نباش میتونی بیای پیش من
میکا:ولی...
هیونشیک:ولی نداره بیا اینجا
میکا:اوکی الان میام
خونه هیونشیک:/
میکا:عجب خونه ای داریا
(مخفف مینویسم)
هیو:خوشت میاد؟؟
میکا:عاره باهاله..من خیلی خستم میشه برم بخوابم ؟؟فردا همه چیزو تعریف میکنم
هیو:باشه ولی اینجا فق ی اتاق داره
میکا:پس..
هیو:پیش هم میخوابیم
میکا:ول..
هیو:ولی بی ولی بیا.
رفتن توی اتاق...
میکا:هیونشیک؟
هیو:بله؟
میکا:میشه برم حموم؟
هیو:عاره چرا که نه
میکا:لباس..
هیو:من بهت میدم
میکا:اوک..ولی تو برو بیرون
هیو:من که غریبه نیستم
میکا:ولی من معذبم .. اصن ی کاری بعد حموم من بیرون میخوابم تو تو اتاقت خوبه؟؟
هیو:تو فعلا برو بعدا تصمیم بگیر
میکا:اوک
میکا تردید داشت ولی رفت حموم
بعد حموم:/
میکا:/اومدم بیرون دیدم هیون رو تخت نشسته
میکا:مگه نگفتم برو بیرون
هیو:خونه خودمه نمیخوام
میکا:اوکی پس من میرم بیرون
میکا رفت درو باز کنه اما در قفل بود
میکا:این چرا باز نمیشه؟؟
هیون:چون قفلش کردم
میکا:بازش کن میخوام برم
هیو:نمیخوام
میکا:گفتم باز کن*بلند*
هیو:صداتو برای من نبر بالا.
میکا:مثلا میخوای چیکار کنی؟؟
هیو:نشونت میدم.
(بقیش با ذهن خودتون)
....
۵۸.۸k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.