عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ³⁵
جونکوک: اِی درد گوشم پاره شد!
ات: حقته مگه بهت نمیگم نخور!
جونکوک: الان من نخورم تهیونگ آزاد میشه؟!!
ات: نه خب ولی....
جونکوک: پس بزار کوفت کنم ....
و دوباره شروع کرد به خوردن ....
ات: ولی بلخره باید یه فکری به حاله تهیونگ بکنیم...
جونکوک: هومم...من میگم از پدرش کمک بگیریم!!
ات: پدرش !
جونکوک: اوهوم....بنظرم توی این وضیعت تنها کسی که میتونه کمکش کنه پدرشه!
ات: ولی اگه تهیونگ بفهمه از پدرش کمک گرفتیم زنده نمیزارَتِمون!!
جونکوک: میدونم...ولی چاره ی دیگه ای نداریم!
ات: ولی پدرش رو کجا میشه پیدا کرد؟!
جونکوک: هوممم.....من میدونم کجاس!
ات: خب پس بریم ....
جونکوک: صبر کن حالا غذام رو تموم کنم ....
ات: اِی کوفت بخوری...(محکم زد تو سره جونکوک )
جونکوک: دستِت بشکنه....
ویو تهیونگ:
داشت کم کم خوابم میگرفت که هانی یول نشست پیشم ....
هانی یول: چرا نمیگی کجان و خودت رو راحت نمیکنی!
تهیونگ: توروخدا ول کن بابا خوابم میاد....
دراز کشیدم و چشام رو بستم که هانی یول صداش دراومد.....
هانی یول: بلند شو ببینم....
گرفت از بازوم و بلندم کرد ....
تهیونگ: جانه عمت ول کن به جانه خودت خوابم میاد!
هانی یول: من عمه ندارم!
تهیونگ: خب حالا خالت!
هانی یول: تهیونگ اینقدر مسخره بازی در نیار بگو کجان!(داد)
حوصلم رو داشت سر میبرد ....محکم با سر زدم تو صورت هانی یول که دماغش خون اومد ....
تهیونگ: فکر کردی کی هستی که به من اَمر میکنی ...هااا!(عربده)
طناب رو که از چند دقیقه پیش از دستام باز کرده بودم رو از دور دستام درآوردم و رفتم سمت هانی یول .... تا سرش با دماغش گرم بود رفتم پشتش و طناب رو انداختم دور گردنش و برگشتم سمت زیر دستاش ....
تهیونگ: اسلحه هاتون رو بندازین وگرنه همين جا خَفًش میکنم!!!
توجهی نکردن ....
تهیونگ: هانی یول بهتره بهشون بگی اسلحه هاشون رو بندازن و برن عقب ....وگرنه همین جا خلاصِت میکنم!
هانی یول:اَ.. اسلحه هاتون رو بندازین....
ادامه دارد.....
بعد قرن ها براتون پارت اوردم😌... دست بزنید برام😂😂
Part: ³⁵
جونکوک: اِی درد گوشم پاره شد!
ات: حقته مگه بهت نمیگم نخور!
جونکوک: الان من نخورم تهیونگ آزاد میشه؟!!
ات: نه خب ولی....
جونکوک: پس بزار کوفت کنم ....
و دوباره شروع کرد به خوردن ....
ات: ولی بلخره باید یه فکری به حاله تهیونگ بکنیم...
جونکوک: هومم...من میگم از پدرش کمک بگیریم!!
ات: پدرش !
جونکوک: اوهوم....بنظرم توی این وضیعت تنها کسی که میتونه کمکش کنه پدرشه!
ات: ولی اگه تهیونگ بفهمه از پدرش کمک گرفتیم زنده نمیزارَتِمون!!
جونکوک: میدونم...ولی چاره ی دیگه ای نداریم!
ات: ولی پدرش رو کجا میشه پیدا کرد؟!
جونکوک: هوممم.....من میدونم کجاس!
ات: خب پس بریم ....
جونکوک: صبر کن حالا غذام رو تموم کنم ....
ات: اِی کوفت بخوری...(محکم زد تو سره جونکوک )
جونکوک: دستِت بشکنه....
ویو تهیونگ:
داشت کم کم خوابم میگرفت که هانی یول نشست پیشم ....
هانی یول: چرا نمیگی کجان و خودت رو راحت نمیکنی!
تهیونگ: توروخدا ول کن بابا خوابم میاد....
دراز کشیدم و چشام رو بستم که هانی یول صداش دراومد.....
هانی یول: بلند شو ببینم....
گرفت از بازوم و بلندم کرد ....
تهیونگ: جانه عمت ول کن به جانه خودت خوابم میاد!
هانی یول: من عمه ندارم!
تهیونگ: خب حالا خالت!
هانی یول: تهیونگ اینقدر مسخره بازی در نیار بگو کجان!(داد)
حوصلم رو داشت سر میبرد ....محکم با سر زدم تو صورت هانی یول که دماغش خون اومد ....
تهیونگ: فکر کردی کی هستی که به من اَمر میکنی ...هااا!(عربده)
طناب رو که از چند دقیقه پیش از دستام باز کرده بودم رو از دور دستام درآوردم و رفتم سمت هانی یول .... تا سرش با دماغش گرم بود رفتم پشتش و طناب رو انداختم دور گردنش و برگشتم سمت زیر دستاش ....
تهیونگ: اسلحه هاتون رو بندازین وگرنه همين جا خَفًش میکنم!!!
توجهی نکردن ....
تهیونگ: هانی یول بهتره بهشون بگی اسلحه هاشون رو بندازن و برن عقب ....وگرنه همین جا خلاصِت میکنم!
هانی یول:اَ.. اسلحه هاتون رو بندازین....
ادامه دارد.....
بعد قرن ها براتون پارت اوردم😌... دست بزنید برام😂😂
- ۲۰.۷k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط