خیانت تو خون من جایی نداره..
پارت ۲..
پسر این بار اسلحه توی دستاش رو رها کرد و یقه لباس سفید دختر رو گرفت.
خشمش.. شکستش.. خاطرات دوستی سه نفرشون..
همشون مانع این میشد که اسلحه رو توی دستاش بگیره و قلب دختر رو هدف بگیره..
پس برای آخرین بار هم که شده باید تلاشش رو میکرد.
دستاش رو روی گونه سرد دختر کشید
• پارک سونگهون رو فراموش کن.
با من ازدواج کن و عاشقم شو..
بهت قول میدم یه زندگی شاد رو برات فراهم کنم.
دختر سری تکون داد و با پوزخندی که میخواست پسر رو به روش رو روانی کنه و با لحنی که انگار میخواست از شدت خنگ بودن پسر لفت بده جواب داد
- من همین الانم ازدواج کردم عزیزم..فراموش کردی؟
..عاا درسته،متاسفم راستش چون مراسم یه مراسم خصوصی بود نشد اقوام دور رو دعوت کنیم.
حیف.. دستام بستن و گرنه میتونستم انگشترم رو نشون بدم .
لحنش..
پوزخندش..
صداش..
تمام اینا پسر رو روانی میکرد
• بسه دیگه خفه شوو
برام مهم نیست. مهم نیست با کی ازدواج کردی یا برای کی بودی،فقط میخوام از الان به بعد برای من باشی ..
این بار پوزخند و نگاه تحقیر آمیز دختر تبدیل به چهره ای جدی شد
- متاسفم ولی تو خون من خیانت جایی نداره.
• خیانت ؟
پسر این بار قهقه ای بلند زد
• من نگفتم تو میتونی انتخواب کنی
اگه به جمله ام توجه کنی..
این یه درخواست نبود.
-بهت اجازه نمیدم.
دختر برای اولین بار در طول صحبتش با پسر فریاد زد.
خشم دختر باعث میشد بخواد اون اسلحه روی زمین رو برداره و یک بار برای همیشه به این دردسر ها خاتمه بده.
• متاسفم..
ولی خیلی دیره....
......
ادامه دارد.
پسر این بار اسلحه توی دستاش رو رها کرد و یقه لباس سفید دختر رو گرفت.
خشمش.. شکستش.. خاطرات دوستی سه نفرشون..
همشون مانع این میشد که اسلحه رو توی دستاش بگیره و قلب دختر رو هدف بگیره..
پس برای آخرین بار هم که شده باید تلاشش رو میکرد.
دستاش رو روی گونه سرد دختر کشید
• پارک سونگهون رو فراموش کن.
با من ازدواج کن و عاشقم شو..
بهت قول میدم یه زندگی شاد رو برات فراهم کنم.
دختر سری تکون داد و با پوزخندی که میخواست پسر رو به روش رو روانی کنه و با لحنی که انگار میخواست از شدت خنگ بودن پسر لفت بده جواب داد
- من همین الانم ازدواج کردم عزیزم..فراموش کردی؟
..عاا درسته،متاسفم راستش چون مراسم یه مراسم خصوصی بود نشد اقوام دور رو دعوت کنیم.
حیف.. دستام بستن و گرنه میتونستم انگشترم رو نشون بدم .
لحنش..
پوزخندش..
صداش..
تمام اینا پسر رو روانی میکرد
• بسه دیگه خفه شوو
برام مهم نیست. مهم نیست با کی ازدواج کردی یا برای کی بودی،فقط میخوام از الان به بعد برای من باشی ..
این بار پوزخند و نگاه تحقیر آمیز دختر تبدیل به چهره ای جدی شد
- متاسفم ولی تو خون من خیانت جایی نداره.
• خیانت ؟
پسر این بار قهقه ای بلند زد
• من نگفتم تو میتونی انتخواب کنی
اگه به جمله ام توجه کنی..
این یه درخواست نبود.
-بهت اجازه نمیدم.
دختر برای اولین بار در طول صحبتش با پسر فریاد زد.
خشم دختر باعث میشد بخواد اون اسلحه روی زمین رو برداره و یک بار برای همیشه به این دردسر ها خاتمه بده.
• متاسفم..
ولی خیلی دیره....
......
ادامه دارد.
- ۴.۵k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط