هر روز می پرسی که آیا دوستم داری

هر روز می پرسی: که آیا دوستم داری ؟
من، جای پاسـخ بر نگاهَت خیـره می مانم
تو در نگـاه ِ من، چه می خوانی، نمی دانم
امّا به جای من، تو پاسخ می دهی: آری !

ما هردو می دانیم
چشم و زبان، پنهان و پیدا رازگویانند
و آن ها که دل با یکدگــر دارند
حرف ضمیـر ِ دوست را نا گفته می دانند،
ننوشته می خوانند
من «دوست دارم» را
پیوسته در چشم ِ تو می خوانم
ناگفته، مــی دانم
من، آنچـه را احساس باید کرد
یا از نگاه ِدوست باید خواند

هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم: که آیا دوستم داری
قلــ ـب ِ من و چشم ِ تو می گوید به من : «آری!»



#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۶)

ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﺮﻳﻦ ﺯﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﻢ،ﺩﺳﺖ ﺧﻄﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ ﺑﺮﺍﻳﺶ :"ﺯﻭﺩ ...

وطنم ای شکوه پا بر جادر دل التهاب دورانهاکشور روزهای دشوارو ...

ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ ﺷﻮﻡ ... ﮔﺮﭼﻪ ﻟﺒﻢ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﺟﺪّﻡ ﻭ ﺟﺪّ ﭘﺪﺭﻡ ...

من که به دریاش زدم ...تا چه کنی با دل من !#حسین_منزوی

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط