نور خورشید از میان شاخ و برگ های درختان به زمین تابیده بودصدای گنجشک ...

𝒇𝒐𝒓𝒆𝒔𝒕 𝒇𝒂𝒊𝒓𝒚_𝐏𝐚𝐫𝐭¹
نور خورشید از میان شاخ و برگ های درختان به زمین تابیده بود،صدای گنجشک ها کل جنگل رو فرا گرفته بود.
روی سنگی نشستم و نفس عمیقی کشیدم،پیاده روی حسابی خسته م کرده بود.
میخواستم بلند بشم که صدای زمزمه مانندی توی جنگل پیچید
_ملـــــــــــودی،مـلــــــــــودی
با ترس به اطرافم نگاه کردم
دوباره صدایی گفت:با نسیم باد همراه شو
سریع بلند شدم و شروع کردم به دویدن،در حال دویدن بودم که احساس
خستگی کردم و سرم گیج رفت...

_اون خیلی قشنگه
_اره خیلـــــی
_شما دوتا ازش فاصله بگیرید تا استراحت کنه
چشمامو باز کردم،همه چیز تار بود،
چشمامو روی هم فشردم و دوباره باز کردم،دوتا پروانه عجیب جلوی چشمام داشتن بال میزدن،یکی از پروانه ها روی بینیم نشست و گفت:چه چشمای خوشگلی داره
با تعجب بلند شدم،اما چیزی که دیدم شگفت زده ترم کرد،جنگلی بزرگ پر از موجودات عجیب،اسب تک شاخ،انسان های پرنده و پری های دریایی،چشمامو مالیدم و دوباره به اطرافم نگاه کردم،اما هنوز همه چیز همونجوری بود،این یه رویا و خوابه؟
یکی از پروانه ها بهم نزدیک شد و گفت: تو از کجا اومدی؟
با چشمای از حدقه بیرون پریده گفتم:ای..این..جا،کجا..ست؟
پروانه روی دستم نشست و گفت:تو چقدر عجیب غریبی،اینجا جنگله دیگه
دستمو گذاشتم روی سرم و گفتم:سرم..،میخوام برگردم خونه
پروانه از روی دستم بلند شد و روی شونم نشست و گفت:میتونیم کمکت کنیم،بیا بریم پیش جیمین پرنس اِلف شاید بتونه کمکت کنه...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#پری_جنگل
دیدگاه ها (۰)

𝒇𝒐𝒓𝒆𝒔𝒕 𝒇𝒂𝒊𝒓𝒚خلاصه:دختری که به طور اتفاقی وارد یه دنیای خیالی...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟴آروم چشمامو باز کردم نمیدونس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط