رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
نگار❤ ️
داد زدم نگار اخه چرا تو که حالت خوب بود چرا چرا نذاشتی بیام تهران چراااا لعنتی از همین الان دلتنگتم.....
نگار برای همیشه از پیش من رفت مرگی ک هیچوقت فراموش نشد
چهل روز از نبود نگار میگذشت و من دائم توی خونمون بودم و حالت افسردگی شدیدی پیدا کرده بودم باورم نمیشد به همین راحتی نگار منو تنها گذاشت و تنها چیزی ک داشت مخمو میجوید این بود ک چرا علت نگار خودکشی بوده خودکشی با قرص.........
مگ چ مشکلی نگار داشت ک من ازش بی خبر بودم از هر کسی میپرسیدم میگفتن نگار دختر شادی بوده خودکشی ازش بعیده و همه ی جوری سوظنون ب من داشتن ک نکنه با نگار دعوا و مسئله ای داشتم
هر روز خود درگیریم بیشتر میشد و تنها راه پیدا کردن سوال دفترچه خاطراتش بود ک شاید داخلش چیزی نوشته باشد اما کجا بود خدا میدونست....
شب و روز خونه رو میگشتم اما پیدا نمیشد با خودم فک میکردم نکنه قبل خودکشیش اون دفتر نابود کرده
وبالاخره چند هفته گشتن این دفتر رو از توی یکی از صندوقچه های قدیمی ک زیر لحاف و پتوها بود پیدا کردم
برای خوندنش تردید داشتم اما کنجکاوی امان نمیداد دفتر باز کردم چقد بوی نگارمو میداد شروع به خوندن کردم
امروز 16 شهریور 97 است......
( دقیقا 6 ماه قبل مرگش) #سرگذشت #رمان #داستان
نگار❤ ️
داد زدم نگار اخه چرا تو که حالت خوب بود چرا چرا نذاشتی بیام تهران چراااا لعنتی از همین الان دلتنگتم.....
نگار برای همیشه از پیش من رفت مرگی ک هیچوقت فراموش نشد
چهل روز از نبود نگار میگذشت و من دائم توی خونمون بودم و حالت افسردگی شدیدی پیدا کرده بودم باورم نمیشد به همین راحتی نگار منو تنها گذاشت و تنها چیزی ک داشت مخمو میجوید این بود ک چرا علت نگار خودکشی بوده خودکشی با قرص.........
مگ چ مشکلی نگار داشت ک من ازش بی خبر بودم از هر کسی میپرسیدم میگفتن نگار دختر شادی بوده خودکشی ازش بعیده و همه ی جوری سوظنون ب من داشتن ک نکنه با نگار دعوا و مسئله ای داشتم
هر روز خود درگیریم بیشتر میشد و تنها راه پیدا کردن سوال دفترچه خاطراتش بود ک شاید داخلش چیزی نوشته باشد اما کجا بود خدا میدونست....
شب و روز خونه رو میگشتم اما پیدا نمیشد با خودم فک میکردم نکنه قبل خودکشیش اون دفتر نابود کرده
وبالاخره چند هفته گشتن این دفتر رو از توی یکی از صندوقچه های قدیمی ک زیر لحاف و پتوها بود پیدا کردم
برای خوندنش تردید داشتم اما کنجکاوی امان نمیداد دفتر باز کردم چقد بوی نگارمو میداد شروع به خوندن کردم
امروز 16 شهریور 97 است......
( دقیقا 6 ماه قبل مرگش) #سرگذشت #رمان #داستان
- ۶۸.۲k
- ۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط