وندی نفس نفس زنان از اونجا خارج شد و به سمت اقامتگاهش رفت
وندی نفس نفس زنان از اونجا خارج شد و به سمت اقامتگاهش رفت که شوگا رو دید...
شوگا:چیشده وندی؟چه اتفاقی اوفتاده؟
وندی:ی روح عجیب غریب مثل دیشب بهم حمله کرد...شمشیر همراهم نبود مجبور شدم از چاقو استفاده کنم...
شوگا:خوبی؟
وندی:اره بد نیستم
شوگا:برات چندتا کتاب اوردم....استراحت کن بعد اونها رو بخون...برای درک این ارواح عجیب غریب کمکت میکنن...
وندی:آه دستت دردنکنه اومدم بهت بگم...
شوگا:خواهش میکنم...وندی هر اتفاقی برات اوفتاد رو بهم بگو...میدونی اینها چیزای عادی نیستن ....اتفاق عادی ای نیست که با ارواح عجیب غریب مبارزه کنی...همه چی رو بهم بگو که بتونم بهت کمک کنم...
وندی:اره...من چیزی ازت قایم نمیکنم...
شوگا:افرین کوچولو...من میرم دیگه باشه...یکم کار دادم...
وندی:باشه...
شوگا:چیشده وندی؟چه اتفاقی اوفتاده؟
وندی:ی روح عجیب غریب مثل دیشب بهم حمله کرد...شمشیر همراهم نبود مجبور شدم از چاقو استفاده کنم...
شوگا:خوبی؟
وندی:اره بد نیستم
شوگا:برات چندتا کتاب اوردم....استراحت کن بعد اونها رو بخون...برای درک این ارواح عجیب غریب کمکت میکنن...
وندی:آه دستت دردنکنه اومدم بهت بگم...
شوگا:خواهش میکنم...وندی هر اتفاقی برات اوفتاد رو بهم بگو...میدونی اینها چیزای عادی نیستن ....اتفاق عادی ای نیست که با ارواح عجیب غریب مبارزه کنی...همه چی رو بهم بگو که بتونم بهت کمک کنم...
وندی:اره...من چیزی ازت قایم نمیکنم...
شوگا:افرین کوچولو...من میرم دیگه باشه...یکم کار دادم...
وندی:باشه...
۴.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.