مینی رمان
#مینی_رمان
#روح_گمشده
#BTS
#part:۶
وندی:۲ روز گذشت و تو این ۲ روز ۲ روح عجیب غریب دیگه حمله کردن...هرروز ی روح عجیب بهم حمله میکنه که قویتر از قبلیه...هروقت تنهام بهم حمله میکنه...اکثرا شبا حمله میکنن اما توی روز هم وقتی تنهام حمله میکنن...از پشت وقتی حواسم نیست حمله میکنن و این کارشونو درک نمیکنم
توی این ۲ روز خیلی کتاب خوندم و سعی کردم اطلاعات زیادی بدست بیارم که همینطور هم شد...
هر یک قرن یک بار این ارواح عجیب غریب به افراد معین و خاصی حمله میکنن که هدف مشخصی هم دارن...اما توی این چند هزار سال فقط یک بار پیش اومده که این اتفاق بیوفته...اونم فقط واسه جد بزرگ بوده...که گفته شده جد بزرگ چیزی داشته که این ارواح بهش حمله میکردن اما هیچکدوم نتونسته بهش غلبه کنه...
نتونستم چیز بیشتری پیدا کنم اما به این معنیه که این ارواح به کسی حمله میکنن که بخوان ازش چیزی رو بگیرن...به این معنی من چیزی دارم که اونا میخوان...
وای اخه من چی دارم؟
تو همین افکار بودم که یهو پرت شدم رو زمین...آه باز یک روح دیگه...شمشیری رو دراوردم و آماده شدم...به اطرافم نگاه کردم...نبودش...پس کجاست
یهو در اتاقم باز شد...نه وقتش نبود...شوگا اومد تو اتاق
شوگا:چیزی شده؟
وندی:همین الان برو بیرون
شوگا:چیشده؟
وندی:شوگا ی روح این اطرافه بهم حمله کرد و بعد رفت...انگاری احساس کرد داری میای برا همین غیب شد...همین الان برو باید گیر بیارمش و کارشو تموم کنم...
شوگا:من باهات میمونم...شاید بهت آسیب رسوند...من میکشمش
وندی:شوگا خودت خوب میدونی فقط منو میخوان بکشن پس با بقیه کار ندارن...و تا وقتی اینجایی نمیاد...برو
شوگا:وندی خطرناکه میفهمی
وندی:شوگا برووو
شوگا ناچار از اتاق رفت بیرون که بلافاصله اون روح اومد و بهم حمله کرد...گارد گرفتم و شمشمیرم رو گرفتم سمتش...
جلو حملشو گرفته بودم اما خیلی قوی بود...
فقط وقت تلف میکردم اینطور فایده نداش...تا خواستم حرکتی بکنم...شمشیری رو به سمت خودم پرتاب کرد...زخم کوچیکی روی کف دستم نقش کشید.....بی توجه بهش بلند شدم و اینبار من بودم که حمله میکرد...پریدم تو هوا و شمشیر رو به سمتش پرتاب کردم...حرکتم سریع تر از اونی بود که بخواد جاخالی بده...و به این ترتیب از دستش خلاص شدم
نشستم رو زمین و با دو دستام سرمو گرفتم....کی قراره اینا تموم بشه...ولی تازه شروع شد....طبق گفته ی اون شخصی که نامه میفرستاد ۱۰ روز داره که الان ۴ روزش رو طی کردم و الان هم شد ۵ روز...با این حساب ۵ روز دیگه مونده و ۵ روحی که در انتظارمه...
طولی نکشید که نامه ای از زیر در پرتاب شد....اونو برداشتم و باز کردم...
#روح_گمشده
#BTS
#part:۶
وندی:۲ روز گذشت و تو این ۲ روز ۲ روح عجیب غریب دیگه حمله کردن...هرروز ی روح عجیب بهم حمله میکنه که قویتر از قبلیه...هروقت تنهام بهم حمله میکنه...اکثرا شبا حمله میکنن اما توی روز هم وقتی تنهام حمله میکنن...از پشت وقتی حواسم نیست حمله میکنن و این کارشونو درک نمیکنم
توی این ۲ روز خیلی کتاب خوندم و سعی کردم اطلاعات زیادی بدست بیارم که همینطور هم شد...
هر یک قرن یک بار این ارواح عجیب غریب به افراد معین و خاصی حمله میکنن که هدف مشخصی هم دارن...اما توی این چند هزار سال فقط یک بار پیش اومده که این اتفاق بیوفته...اونم فقط واسه جد بزرگ بوده...که گفته شده جد بزرگ چیزی داشته که این ارواح بهش حمله میکردن اما هیچکدوم نتونسته بهش غلبه کنه...
نتونستم چیز بیشتری پیدا کنم اما به این معنیه که این ارواح به کسی حمله میکنن که بخوان ازش چیزی رو بگیرن...به این معنی من چیزی دارم که اونا میخوان...
وای اخه من چی دارم؟
تو همین افکار بودم که یهو پرت شدم رو زمین...آه باز یک روح دیگه...شمشیری رو دراوردم و آماده شدم...به اطرافم نگاه کردم...نبودش...پس کجاست
یهو در اتاقم باز شد...نه وقتش نبود...شوگا اومد تو اتاق
شوگا:چیزی شده؟
وندی:همین الان برو بیرون
شوگا:چیشده؟
وندی:شوگا ی روح این اطرافه بهم حمله کرد و بعد رفت...انگاری احساس کرد داری میای برا همین غیب شد...همین الان برو باید گیر بیارمش و کارشو تموم کنم...
شوگا:من باهات میمونم...شاید بهت آسیب رسوند...من میکشمش
وندی:شوگا خودت خوب میدونی فقط منو میخوان بکشن پس با بقیه کار ندارن...و تا وقتی اینجایی نمیاد...برو
شوگا:وندی خطرناکه میفهمی
وندی:شوگا برووو
شوگا ناچار از اتاق رفت بیرون که بلافاصله اون روح اومد و بهم حمله کرد...گارد گرفتم و شمشمیرم رو گرفتم سمتش...
جلو حملشو گرفته بودم اما خیلی قوی بود...
فقط وقت تلف میکردم اینطور فایده نداش...تا خواستم حرکتی بکنم...شمشیری رو به سمت خودم پرتاب کرد...زخم کوچیکی روی کف دستم نقش کشید.....بی توجه بهش بلند شدم و اینبار من بودم که حمله میکرد...پریدم تو هوا و شمشیر رو به سمتش پرتاب کردم...حرکتم سریع تر از اونی بود که بخواد جاخالی بده...و به این ترتیب از دستش خلاص شدم
نشستم رو زمین و با دو دستام سرمو گرفتم....کی قراره اینا تموم بشه...ولی تازه شروع شد....طبق گفته ی اون شخصی که نامه میفرستاد ۱۰ روز داره که الان ۴ روزش رو طی کردم و الان هم شد ۵ روز...با این حساب ۵ روز دیگه مونده و ۵ روحی که در انتظارمه...
طولی نکشید که نامه ای از زیر در پرتاب شد....اونو برداشتم و باز کردم...
۴.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.