شب است و شب پره خوابیده روی پای خودش

شب است و شب پره خوابیده روی پای خودش
 خمیده پیچک و پیچیده لا به لای خودش 

کنار پنجره ای زیر نور خسته ی ماه
زنی گذاشته سر روی شانه های خودش

دلش پر است ولی  باز بان تلخ سکوت
گلایه می کند از یار بی وفای خودش ..

که توی خواب فقط حرف میزند انگار...
...که باز می پرد از خواب با صدای خودش

عروس ساده دل ِبی ستاره و تنها
سکوت تلخ و دل تنگ و شانه های خودش

شب زغالی و رخسار زعفرانی او
حکایتی شده این ماجرا برای خودش ...

سیده سمیه موسوی راد
دیدگاه ها (۸)

درخواستی

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط