شخصی مادرش الزایمر داشت

شخصی مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری ، باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان...
مادر گفت : چه بیماریی؟
گفت : الزایمر...
گفت : چی هست...
گفت: "یعنی همه چیو فراموش میکنی..."
گفت انگار خودتم همین بیماریو داری...
گفت : چطور؟
گفت : انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ، قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر...
...
برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش...
گفت : برای چی؟
گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر گفت :
"من که چیزی یادم نمیاد...."
دیدگاه ها (۹)

تلخ کنی دهانِ من،قند به دیگران دهی ،نم ندهی به کشتِ من،آب به...

زنانگی یعنی اینکه گوشی تلفن را برداری و برای جایی رفتن از کس...

🌙 #شب_نامهمیخواستم از دلتنگی بگم؛هی نوشتم و پاک کردم،هی نوش...

همیشه بخشی از آدم جایی جا می ماندآدم میروداما بخش مهمی از او...

فیک(خواهر ناتنی من) پارت ۲

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝑷𝒂𝒓𝒕 ¹⁷_خ.. خب من باید برم. &گود بای. سوار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط