توی اتاق نشسته بودم و داشتم از پنجره به بیرون نگاه می کرد

توی اتاق نشسته بودم و داشتم از پنجره به بیرون نگاه می کردم ، توو فکر بودم که یکدفعه احساس کردم همین شیشه ی شفاف هم حائلیست بین من و اون همه زیبایی ِ بیرون.
این فکر به سرم زد که اگه چندتا از برگ های رنگارنگم رو به شیشه بچسبونم اون دیگه نه تنها حائل نیست بلکه خودش پلی میشه بین من و تمام اون زیبایی هایی که بیرون وجود داره
#عاشقانه
دیدگاه ها (۶)

چنان اُلفتی ساختی میان رنگهامیان برگهامیان شمع و بادلباسهای ...

سلام صبح بخیررررر😙😙😙

تا وقتی کسی در کنارت هستخوب نگاهش کن...!گاهی آدم هاآنقدر سری...

^^ بيا قرار بگذاريم هر چندشنبه ؛در خوابى، خيالى، جايى ،يك دل...

پارت ۳۷خانم وکیلاز خواب بیدار شدم ، هوا تاریک بود ، نگاهم به...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

~حقیقت پنهان~

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط