دژاوو

#دژاوو
part 2
_چی ؟ اصن میفهمی داری چی میگی؟
دارم بهت میگم دیگه دوستت ندارم هان یقه ی لینو رو گرفت و همونطور که اشکاش توی چشماش جمع شده بود داد زد :
_لینو ، من اسباب بازی تو عم؟ که هر وقت دوست داشتی هرکار باهام بکنی؟ میفهمی داری چی میگی ؟ کدوم خری جای منو واست پر کرده؟ نرو رو عصابم . نمیخوام ببینمت .
_لینو من نمیتونم بدون تو زندگی کنم
بدون من میتونی زندگی خوبی داشته باشی . لباسم و ول کن
_اما میدونم یه روز پشیمون میشی . میدونم تو هم نمیتونی بدون من زندگی کنی
پس برم بمیرم ؟
  هان کنترلش و از دست داد و محکم زد تو گوش لینو . لینو با تعجب به هان نگاه کرد :
هان برو گمشو گفتم
_اون حرومزاده ای که دوسش داری کیه ؟
الان دیگه من نسبتی با تو ندارم که بخوام جوابت و بدم
  لینو از ماشین رفت پایین : هان ، بدون منم میتونی زندگی کنی . الانم زنگ میزنم بنگ چان بیاد دنبالت . مستی نباید رانندگی کنی
 و بعد رفت . هان محکم مشتشو میکوبید تو فرمون و اشک میریخت . لینو بدون اینکه هان بفهمه اشکاشو پاک کرد و رفت سمت هتل . در اتاقشو باز کرد و خودشو انداخت رو تخت و شروع کرد به گریه کردن . لینو عاشق هان بود !! پس چرا باهاش کات کرد ؟
  چرا ؟ "داستان از سه سال قبل شروع شد . وقتی که به خاطر لینو ، هان با پدر و مادر دعواش شد و از خونه فرار کرد . وقتی که همه تو دانشگاه برای هان قلدر بازی در میاوردن و تا حد مرگ میزدنش فقط چونکه عاشق لینو عه . وقتی هیچکس هان و آدم حساب نمیکرد چون عاشق لینو بود . چون لینو پسر بود و هان عاشق پسر شده بود . هان بخاطر لینو خیلی چیزا رو از دست داد . تو زندگیش هیچکس و جز لینو نداشت . لینو از همون روز اول فکر میکرد باعث بدبختی هانه . تصمیم گرفت از هان جدا شه . با خودش گفت اگه از هان جدا شه هان میتونه بهتر زندگی کنه . اما اشتباه فکر کرد ."
  بنگ چان از تاکسی اومد بیرون و رفت سمت ماشین هان و در و باز کرد .
=بیا پایین من بشینم رانندگی کنم
_گمشو برو اونطرف
=میای پایین یا نه ؟
_نهههههه
  بنگ چان رفت از اونطرف سوار ماشین شد .
=چیشد ؟
  هان فقط گریه میکرد و هیچی نمیگفت
=گفتم چی شد .
_لینو باهام کات کرد
=چی؟هان به خودت بیا . تو که میدونی لینو دوستت داره . چرا حرفش و باور کردی
_چه دلیل داره الکی باهام کات کنه؟ چان حرف نزن که حوصله ندارم
=بیا پایین من رانندگی کنم
  هان و بنگ چان جاشون و باهم عوض کردن . همونطور که چان رانندگی میکرد ؟ هان سرشو گذاشته بود روی در ماشین و گریه میکرد . انقد گریه کرد که همونجا خوابش برد .

از خواب بیدار شد . از اتاقش رفت بیرون و رفت سمت یخچال . در و باز کرد و یه بطری دیگه آبجو درآورد که بنگ چان داد زد :
=احمق سر صبحی آبجو نخور
هان بطری آبجو رو گذاشت رو میز و به بنگ چان نگاه کرد
هدف:۱۵ لایک ۱۰ کامنت
دیدگاه ها (۱۲)

#دژاووp3_تو اینجا چیکار میکنی ؟ خودت خونه نداری ؟ اومدی تو خ...

#دژاوو p4هان از جاش پرید . سریع از کافه بیرون رفت و به سمت ل...

#دژاووpart 1 هان_ لینو+ بنگ‌چان=_مامان ، معنی عشق چیه؟-یعن...

#سناریووقتی پسرامیبینن بالباس کوتاه داریم میریم بیرونبنگچان:...

#مافیای_من #P9هان:«با ترس و بغض»ل....لینو چی؟؟؟لینو چش شده ه...

#مافیای_من #P7برگشتم سمت هان ‍و دیدم داره گریه میکنهرفتم بغل...

#مافیای_من#P16هان:دلت میخواد بزنمت؟؟لینو:«خنده»«گوشی لینو زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط