"لجبازی"
"لجبازی"
part:38
چند مین شده بود که اونا مست لب های هم دیگه شده بودن
انگار نمیخواستن تموم شه ولی دیگه نفس کم آورده بودن
مجبور شدن از هم جدا بشن
ا.ت اولین نفر به خودش اومد و ماجرا رو فهمید
صورتش از خجالت قرمز شده بود
به زور با اون پاهاش فرار کرد و رفت
ولی پسرک هنوز به خودش نیومده بود
جیمین:او.اون منو بوسید(شوک)
ویو ا.ت
با اینکه یه اشتباه بود ولی....میخوام بیشتر باشه
واییییی خاک تو سرت چی میگی دختر
لطفا بس کننننن
ذهنم یه چیزی میگفت قلبم یه چیز دیگه
بسه بسه اون یه اشتباه بود میرم ازش معذرت خواهی میکنم
بعدشم مثل قبل باهاش رفتار میکنم
ولی چجوری تو روش نگاه کنم...اصلا چرا خودش همکاری کرد
لبام ام که کبود شد واییی
ولش کن جشن دیر شد
رفتم بیرون که دیدم
تهیونگ با چه ابهتی وایستاده
مرتیکه گوجه فرنگی🥫🍅
تهیونگ:از همه تون ممنونم که اومدید اینجا این جشن به مناسب ۱۰۰۰ درصد سهام جدید تو شرکته
ازتون میخوام امشب رو خوش باشید ممنونم
همه برای اون چغندر دست زدن
داشتم به بقیه نگاه میکردم که نگاهم رفت طرف جیهوپپپپ
آخه اونا چرا دعوت ان میا و جیهوپ هم بودن
البته خوبه میرم پیش شون یکم به خودم میام
ا.ت:انیوووو
جیهوپ:اوه ا.ت تو اینجا چیکار میکنی
میا:تهیونگ پسر خاله اش عه
جیهوپ:اها...بیا بشین رو صندلی
ا.ت: اوکی
سر چرخوندم که دیدم جیمین و تهیونگ دارن میان سر این میز
من آخرش میمیرم
میا:ا.ت...چرا لبت کبوده(نگاه شیطون)
ا.ت:آآ..چیزه..چیز میدونی اهاا لبم خورد به کمد
جیهوپ:اه ا.ت بیشتر مواظب باش
ا.ت:باشه اوپا
جیمین هم اومد رو به رو من نشست
ای بگم چی بشی
هر دو مون به هم نگاه کردیم و بعدش تبدیل به لبو شدیم
یکم گذشت هیچ کس با هیچکی صحبت نمیکرد
ا.ت:استاد میشه بیاید یه لحظه تو حیاط
جیمین:آره الان میام
رفتیم تو حیاط
ا.ت:ببخشید استاد لطفا اون اتفاق رو از ذهن تون پاک کنید اون یه اشتباه بود
جیمین:ولی من نمیخوام از ذهنم پاک کنم(آروم)
ا.ت:چیزی گفتید؟
جیمین:گفتم که باشه
ا.ت:ممنون
ادامه دارد....
part:38
چند مین شده بود که اونا مست لب های هم دیگه شده بودن
انگار نمیخواستن تموم شه ولی دیگه نفس کم آورده بودن
مجبور شدن از هم جدا بشن
ا.ت اولین نفر به خودش اومد و ماجرا رو فهمید
صورتش از خجالت قرمز شده بود
به زور با اون پاهاش فرار کرد و رفت
ولی پسرک هنوز به خودش نیومده بود
جیمین:او.اون منو بوسید(شوک)
ویو ا.ت
با اینکه یه اشتباه بود ولی....میخوام بیشتر باشه
واییییی خاک تو سرت چی میگی دختر
لطفا بس کننننن
ذهنم یه چیزی میگفت قلبم یه چیز دیگه
بسه بسه اون یه اشتباه بود میرم ازش معذرت خواهی میکنم
بعدشم مثل قبل باهاش رفتار میکنم
ولی چجوری تو روش نگاه کنم...اصلا چرا خودش همکاری کرد
لبام ام که کبود شد واییی
ولش کن جشن دیر شد
رفتم بیرون که دیدم
تهیونگ با چه ابهتی وایستاده
مرتیکه گوجه فرنگی🥫🍅
تهیونگ:از همه تون ممنونم که اومدید اینجا این جشن به مناسب ۱۰۰۰ درصد سهام جدید تو شرکته
ازتون میخوام امشب رو خوش باشید ممنونم
همه برای اون چغندر دست زدن
داشتم به بقیه نگاه میکردم که نگاهم رفت طرف جیهوپپپپ
آخه اونا چرا دعوت ان میا و جیهوپ هم بودن
البته خوبه میرم پیش شون یکم به خودم میام
ا.ت:انیوووو
جیهوپ:اوه ا.ت تو اینجا چیکار میکنی
میا:تهیونگ پسر خاله اش عه
جیهوپ:اها...بیا بشین رو صندلی
ا.ت: اوکی
سر چرخوندم که دیدم جیمین و تهیونگ دارن میان سر این میز
من آخرش میمیرم
میا:ا.ت...چرا لبت کبوده(نگاه شیطون)
ا.ت:آآ..چیزه..چیز میدونی اهاا لبم خورد به کمد
جیهوپ:اه ا.ت بیشتر مواظب باش
ا.ت:باشه اوپا
جیمین هم اومد رو به رو من نشست
ای بگم چی بشی
هر دو مون به هم نگاه کردیم و بعدش تبدیل به لبو شدیم
یکم گذشت هیچ کس با هیچکی صحبت نمیکرد
ا.ت:استاد میشه بیاید یه لحظه تو حیاط
جیمین:آره الان میام
رفتیم تو حیاط
ا.ت:ببخشید استاد لطفا اون اتفاق رو از ذهن تون پاک کنید اون یه اشتباه بود
جیمین:ولی من نمیخوام از ذهنم پاک کنم(آروم)
ا.ت:چیزی گفتید؟
جیمین:گفتم که باشه
ا.ت:ممنون
ادامه دارد....
۹.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.