"لجبازی"
"لجبازی"
part:39
۳ ماه بعد
تو این چند ماه
جیمین و ا.ت کاملا اون بوسه رو از یاد بردن
و از دوباره مثل قبل تبدیل به موش و گربه شدن
میا هم توی یک اتفاق عاشق دوست جیمین مین یونگی شد
فلش بک
ویو میا
داشتم برگه ها رو میبردم تو اتاق مدیر که یهو با یک نفر برخورد کردم
و زانوم زخم شد
یونگی:حالتون خوبه خانوم؟
میا:اه..آره
یونگی:ببخشید زانو تون هم بخاطر من ضربه دید
میا:اشکالی نداره خودش خوب میشه
یونگی:میتونم برای معذرت خواهی دعوت تون کنم کافه؟
میا:نیازی نیست..شما فقط حواستون نبود..بعدش تقسیر من هم بود
یونگی:نه اشتباه از من بود..لطفا دعوتم رو بپذیرید
میا:خب..باشه
یونگی:فردا بعد از مدرسه ساعت ۲ میبینمت
میا:اوکی..خداحافظ
یونگی:بای
پایان فلش بک
از فرداش که یونگی اون رو به کافه دعوت کرد
کم کم به هم علاقه پیدا کردن و طی یک روز رندوم
یونگی به میا اعتراف کرد
سوزی تو این مدت اتفاق خاصی براش نیوفتاد
ولی این مدرسه بود که داشت تموم میشد
تمام خاطراتی که داشتن
تمام آرزو ها
همه ی علاقه ها
همه اش با مدرسه تموم میشد
بیشتر از همه این ا.ت و جیمین بودن که دلتنگ میشدن
با همه خوبی ها بدی هایی که باهم داشتن باز هم دلتنگ هم میشدن
۱۵ روز پایانی مدرسه بود
همه برای دوری بعدش ناراحت بودن
چون سال بعد دیگه مدرسه ای وجود نداشت
بالاخره ۱۲ سال مدرسه هم یه روزی تموم میشه
امروز دومین روز امتحان بود
و با آخرین امتحان ریاضی خداحافظی شون رو با جیمین و خاطرات زنگ ریاضی میکردن
جیمین امروز حالش خوب نبود
دلش نمی خواست مدرسه رو ترک کنه اونم مثل همه عاشق دانش آموز های امسالش شده بود
ویو ا.ت
با نوری که تو صورتم میخورد از خواب بیدار شدم
حال خونه گرفته بود
و این همه اش برای من بود
از امروز متنفرم هم مدرسه تموم میشه هم اینکه امروز سالگرد اونه:)
به زور لباس مدرسه ام رو تن کردم و رفتم
تو حال تهیونگ و خاله ام برای سالگرد اش اومده بودن خونه مون
احتمال میدادم که پدرم هم بیاد
همه لباس های سیاه تنشون بود
فضای خونه داشت حال ا.ت رو بهم میزد بدون اینکه به کسی سلام کنه یا چیزی بخوره از خونه زد بیرون
ولی با علامیه ای که از خواهرش دید اشکی از چشماش ریخت بیرون
ا.ت:خواهر کوچولو..چرا من رو بین این همه گرگ تنها گذاشتی(اشک)
بینیش رو کشید بالا و زود جلو اشک اش رو گرفت و با لبخندی مصنوعی به سمت مدرسه رفت
ادامه دارد...
این سه پارت رو فقط به عشق کسی که گفت:
پنج پارت بنویس گذاشتم
البته که ماله تولد کوکی هم بود
part:39
۳ ماه بعد
تو این چند ماه
جیمین و ا.ت کاملا اون بوسه رو از یاد بردن
و از دوباره مثل قبل تبدیل به موش و گربه شدن
میا هم توی یک اتفاق عاشق دوست جیمین مین یونگی شد
فلش بک
ویو میا
داشتم برگه ها رو میبردم تو اتاق مدیر که یهو با یک نفر برخورد کردم
و زانوم زخم شد
یونگی:حالتون خوبه خانوم؟
میا:اه..آره
یونگی:ببخشید زانو تون هم بخاطر من ضربه دید
میا:اشکالی نداره خودش خوب میشه
یونگی:میتونم برای معذرت خواهی دعوت تون کنم کافه؟
میا:نیازی نیست..شما فقط حواستون نبود..بعدش تقسیر من هم بود
یونگی:نه اشتباه از من بود..لطفا دعوتم رو بپذیرید
میا:خب..باشه
یونگی:فردا بعد از مدرسه ساعت ۲ میبینمت
میا:اوکی..خداحافظ
یونگی:بای
پایان فلش بک
از فرداش که یونگی اون رو به کافه دعوت کرد
کم کم به هم علاقه پیدا کردن و طی یک روز رندوم
یونگی به میا اعتراف کرد
سوزی تو این مدت اتفاق خاصی براش نیوفتاد
ولی این مدرسه بود که داشت تموم میشد
تمام خاطراتی که داشتن
تمام آرزو ها
همه ی علاقه ها
همه اش با مدرسه تموم میشد
بیشتر از همه این ا.ت و جیمین بودن که دلتنگ میشدن
با همه خوبی ها بدی هایی که باهم داشتن باز هم دلتنگ هم میشدن
۱۵ روز پایانی مدرسه بود
همه برای دوری بعدش ناراحت بودن
چون سال بعد دیگه مدرسه ای وجود نداشت
بالاخره ۱۲ سال مدرسه هم یه روزی تموم میشه
امروز دومین روز امتحان بود
و با آخرین امتحان ریاضی خداحافظی شون رو با جیمین و خاطرات زنگ ریاضی میکردن
جیمین امروز حالش خوب نبود
دلش نمی خواست مدرسه رو ترک کنه اونم مثل همه عاشق دانش آموز های امسالش شده بود
ویو ا.ت
با نوری که تو صورتم میخورد از خواب بیدار شدم
حال خونه گرفته بود
و این همه اش برای من بود
از امروز متنفرم هم مدرسه تموم میشه هم اینکه امروز سالگرد اونه:)
به زور لباس مدرسه ام رو تن کردم و رفتم
تو حال تهیونگ و خاله ام برای سالگرد اش اومده بودن خونه مون
احتمال میدادم که پدرم هم بیاد
همه لباس های سیاه تنشون بود
فضای خونه داشت حال ا.ت رو بهم میزد بدون اینکه به کسی سلام کنه یا چیزی بخوره از خونه زد بیرون
ولی با علامیه ای که از خواهرش دید اشکی از چشماش ریخت بیرون
ا.ت:خواهر کوچولو..چرا من رو بین این همه گرگ تنها گذاشتی(اشک)
بینیش رو کشید بالا و زود جلو اشک اش رو گرفت و با لبخندی مصنوعی به سمت مدرسه رفت
ادامه دارد...
این سه پارت رو فقط به عشق کسی که گفت:
پنج پارت بنویس گذاشتم
البته که ماله تولد کوکی هم بود
۸.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.